در حال بارگذاری ...

قدر زر زرگر بداند، قدر«گوهر» «گوهری»

نقد ژورنالیسیتی نمایش «گوهر»، نویسنده «مهرداد هنرمند»، کارگردان «مهرداد بخشی». بیست و نهمین جشنواره تئاتر استان گیلان

نیما جهان بین؛ نمایش «گوهر» به نویسندگی «مهرداد هنرمند» و کارگردانی «مهرداد بخشی»، عصر سه‌شنبه 14 شهریور 96 در سالن «شهید انصاری» (وارش) رشت به روی صحنه رفت. قصه همانطور که کارگردان بی‌ادعای آن در جلسه نقد و بررسی اشاره کرد، ساده است. ماجرای عشق لوطی به رقاصه که سرانجام خبرچینان موجب می‌شوند این دو به‌هم نرسند و گوهر در وصال یار ناکام بماند. همانطور که آقای بخشی (درجلسه نقد) فرمودند، نمی‌خواستند روی صحنه «آروغ‌روشنفکری» بزنند و قصد، خنداندن مخاطب بود. با بخش «آروغ‌روشنفکری» کاری نداریم. اما اثر مخاطب را نخنداند! یعنی آنچه کارگردان به دنبال آن بوده، کمدی است. اما این اثر کمدی نبود!

 

«هانری لویی برگسون» برای ساخت وضعیت کمیک سه ویژگی را نام می‌برد. اولین ویژگی تکرار است. در اثر دو ساعتیِ «هنرمند/بخشی» برای ارائه وضعیت کمیک، در چند مورد از عنصر تکرار استفاده شد. (در کاراکتر سوری و پسر قدرت) دومین ویژگی که این فیلسوف فرانسوی به آن در شناخت وضعیت کمیک اشاره می‌کند، وارونه‌سازی است. یعنی اشخاصی در جایی وارونه‌ی موقعیت خود قرار بگیرند. که خب این مورد هم در اثر وجود ندارد یعنی هرکسی همانجایی که باید باشد هست. سومین ویژگی که «برگسون» به آن اشاره می کند، تداخل رخدادهاست. یعنی وضعیتی که به صورت همزمان، وابسته به دو رشته رخداد کاملا مستقل باشد. هرگاه از این وضعیت دو معنای گوناگون به دست آید کمیک خواهد بود. در اثر «هنرمند/بخشی» لحظه ای وجود ندارد که متشبه‌سازی ما را به معنایی دوگانه برساند. وضعیتی وجود ندارد که آگاهی فردی چندین شخص در تداخلی درهم با اشخاص مشابه قرار بگیرد و وضعیت خنده‌آور بسازد. خب تا اینجای کار این نمایشنامه کمدی نیست.

 

اما اگر از دریچه دیگری به اثر نگاه کنیم، موضوع حل شدنی است. از منظر سبک ها و شیوه های نمایش های ایرانی این نمایش قابل درک است. از منظر نمایش های ایرانی این اجرا مضحکه است، خنده‌نامه است. یعنی ما با یک درام مواجه نیستیم. در اینجا اصول دراماتیک ما را گم‌راه و از شناخت اثر دور می‌کند. ما با یک نمایش شادی‌آور روبرو هستیم. این نمایش قرار بوده یک تخت‌حوضی باشد. که در ارائه آن اصلا موفق نبوده است. هیچ ارتباطی بین تماشاگر و مخاطب شکل نمی‌گیرد. لوده‌بازی در آن وجود ندارد (لوده‌بازی دراینجا یک اصطلاح تئاتری و شیوه‌ای از نمایش‌های ایرانی است لطفا با آنچه در زبان روزمره استفاده می‌شود اشتباه نشود.) تنها گه‌گداری خوش‌مزگی هایی از بازیگران می‌بینیم که مارا به خنده وا می‌دارد. که احتمالا نتیجه بداهه‌پردازی در تمرین است. بداهه‌پردازی در اجرا وجود ندارد و هیچ نشانه ای از طنز اجتماعی و سیاسی در آن وجود ندارد. (و بسیاری از موارد جزیی دیگر که از حوصله این نقد کوتاه خارج است.) تنها دو عنصر از تخت‌حوضی در این اثر دیده می‌شود. اولی کاراکترهای استاک ( البته به‌گفته کارگردان در جلسه‌ی نقدوبررسی اصلا کاراکتری در اثر نیست. همه تیپ هستند. که از معماهای روز تئاتر ما شده است.) و دومی تخت یا سکو. البته تخت یا سکو فقط یک عنصر نمادین است و هیچ استفاده‌ی قراردادی از آن نمی‌شود. هیچ تفاوتی بین بالای سکو و پایین سکو نیست. کارگردانی که در این‌گونه نمایش‌ها به اصطلاح در دو سطح صورت می‌گیرد، در اینجا صورت نمی‌گیرد. درواقع از سکو فقط به عنوان وسیله‌ای برای ترکیب‌بندی استفاده می‌شود. در واقع تخت‌حوضی به عنوان پویاترین شیوه نمایش‌های ایرانی در اجرا سر بریده می‌شود.

 

برای تهیه این نمایشنامه یک قصه (به گفته کارگردان برگرفته از یک تست روانشناسی) مقداری «ندبه» و «پرده‌ی نئی» از «بهرام بیضایی»، قدری «آسید کاظم» از «محمود استادمحمد»، کمی از فیلم‌های «علی حاتمی» و دو پیمانه از نمایشنامه‌های «اسماعیل خلج» را توی یک دیگ مسی ریخته و مقداری هم زده‌اند. اما خورشتِ حاصله برای گوارش شما چندان مناسب نخواهد بود. به‌همین‌جهت گروه مجری دست به دامن بیماری‌های گوارشی برای خنداندن مخاطب شده‌اند.(اسهال مملی و یبوست قدرت) همین دلایل دست و پا شکسته چنان لرزشی به بنیان متن می‌اندازد که هرگونه دست‌اندازیِ دیگر موجب ویران شدن‌اش می‌شود. و از آنجا که قصد من در اینجا چنین چیزی نیست. از نقد معناشاختی و ساختاری اثر می‌گذرم.

 

معلم گرانقدری می‌گفت: «هیچ کارگردان قدرتمندی نمی‌تواند از یک متن ضعیف یک اجرای متوسط به صحنه ببرد.» (همان معلمِ شریفی که آقای «بخشی» واژه فانتاستیک را از جزوه‌های او خوانده است و با لفاظی قصد در مرعوب کردن مخاطب جلسه نقد دارد، اما اثر به هیچ وجهی از ساحت کیفی فانتاستیک نبود. این نمایش از ساحت کمی چندپرده ای بلند و از ساحت کیفی ژورنالیستی است.) بنابراین مسلم است که اقای «بخشی» با تمام توان خود هم نمی‌توانست از این نمایشنامه اثری متوسط اجرا کند. چرا که سرحدات متن خیلی پایین تر از آن چیزی است که به نظر می‌رسد. ازطرف‌دیگر کارگردان نیز ابزار مناسبِ اجرای متن ضعیف و ارتقا آن را نداشته است. و شاید اصلا برای او مهم نبوده است. مهم این است که کار بفروشد. مهم این است که دور هم جمع شده‌ایم و به صحنه برویم. (همانطور که جلسه نقد و بررسی برای ایشان مهم نبود و تمام مدت به دوستان و آشنایان چشمک و سلام احوالپرسی حواله می‌کردند و درنهایت یکی از اعضای گروه از میان تماشاگران برخواست و گفت ما خسته هستیم و باید صحنه را جمع کنیم لطفا بس کنید و بروید!) حالا به نقد و بررسی اجرا اثر می نشینیم.

 

اولین برخورد تماشاگر با نمایش، صحنه و طراحی صحنه است. یک سکو در میانه با چند پله و دو سطح شیب دار در دو طرف. دو لته در دو سوی صحنه که جابجا می‌شوند. یک دیوار سفید در انتها. این طراحی صحنه هیچ ارتباطی با نمایش ندارد. هیچ گویا نیست. زمان و مکان ندارد. بماند که اثر هیچ زمان و مکانی را به شما ارائه نمی‌دهد. فضا فضای پهلوی اول است اما لباس‌ها نیستند به عنوان مثال کلاه «مفتش» باید کلاه پهلوی باشد که نیست. اگر قاجار است زنان باید برقع پوش باشند. این امر تنها هنگامی قابل پذیرش است که اثر بی‌زمان و مکان باشد. بیشتر از آنکه در طراحی‌صحنه برای بروز متن تلاش شود سعی شده بود ایده‌های «آدولف آپیا» در آن پیاده شود. مثلا اگه به‌جای سه پله شش پله داشتیم صحنه هیچ تغییری نمی‌کرد. سطوح شیبدار هرجایی می‌توانست قرار بگیرد. هیچ تفاوتی در کارگردانی بر روی سکو و پایین سکو وجود ندارد و فضاها تفکیک نمی‌شود. حتی در یک اقدام بی‌سابقه بالا و پایین سکو یک مکان واحد هستند(قهوه‌خانه، حمام، خانه‌ی قدرت و ...) یعنی قراداد اصلیِ تخت‌حوضی که نام‌اش از آن است به هیچ!

 

بازیگران اثر همچون مجمع الجزایر اقیانوسیه، شیوه، زبان، بیان و سبک خود را دارند و همانطور که متن یه ترکیبی است ناهمگون، بازیگری در اثر نیز ناهمگون است. یعنی ما نمی‌دانیم شیوه‌ی بازی آن واقعگراییِ «مفتش» و «گوهر» است یا سبک استایلیزه‌شده‌ی لوطی‌ها و یا شیوه رها و طنازانه‌ی سیاه بازی.

 

احتمالا فکر می‌کنید این نقد به قصد تخریب و ایرادگیری از اثرِ«هنرمند/بخشی» نوشته شده است. اما این‌ها حقایق مبرهن است. نکات خوبی هم در اثر دیده می شد. یکی از آنها موسیقی است. بهترین وجه اثر موسیقی بود. گروه موسیقی به‌شکلی عالی ویژگی‌های یک اجرای تخت حوضی را پیاده کرده بودند. ترکیب سازها همان است که باید باشد (غیر از عود یا بربط). انتخاب موسیقی‌های تعویضِ صحنه خیلی خوب بود (همچنین اجرای خوب ترانه‌ها توسط بازیگران) و مخاطب را دوباره شارژ می‌کرد. موتیف‌های کمیکی که لحظه‌های خنده‌دارِ اجرا را همراهی می‌کردند به موقع و مناسب بود و اتمسفر ارائه شده با یک منحنی صحنه‌ای را به صحنه‌ی دیگر به خوبی متصل می‌کرد و از این جهت بیان موسیقی نمایش از بیان تصویری آن بسیار بهتر بود.

 

در پایان باید اشاره کنم. هر هنرمندی در ارائه اثر هنری خود آزاد است. می‌تواند هر نمایشنامه‌ای را با هر شیوه‌ای به اجرا ببرد. حتی ما به وجهه معناشناسی اثر هم کاری نداریم. اما هنرمند باید این کار را درست انجام دهد. اگر هدف کار سرگرمی است باید مخاطب را سرگرم کند. اگر مبنا بر تفکر است باید تفکر برانگیزد اگر می‌خواهد ما را به اشک و خنده وا دارد ما باید گریه کنیم و قهقهه بزنیم. و این ما که می‌گوییم. همه‌ی مخاطبین است. چراکه هر هنرمندی گروهی از مخاطبان دوست و آشنا را دارد که به هر علتی با کار سمپات هستند. کار را به هر نحوی می‌پذیرند. آماده‌اند که بخندند و آمده‌اند تا تشویق کنند و کف بزنند. فرقی نمی‌کند جلسه نقد باشد یا اجرای تئاتر. احتمالا گروه اجرایی و گوهری‌ها فکر می‌کنند من اثر را نفهیده‌ام، درک نکرده‌ام، مرا فرستاده‌اند تا کار را تخریب کنند، از بچه‌های فلانی هستم، با تلقی منفی دیده‌ام یا اصلا اثر را ندیده ام. اشتباه است. من در تاریکی این نیمه شب، تنها نشسته‌ام و به اجرا رجوع کرده‌ام. من آنچه را که فکر می‌کنم دیده‌ام و آنچه را که گمان می‌برم فهمیده‌ام، بر پایه آنچه می‌دانستم بررسی کردم. و البته گوهری‌ها شاید نظر دیگری نسبت به این اثر داشته باشند. نظرات مرا قبول نکنند. استدلال‌ها و نمونه‌ها را نپذیرند. نقدها را وادار ندانند که این از مقتضات هر گفتمانی است. مهم اصل گفتمان است. به هرحال نباید این گفته و ضرب‌المثل مشهور را  فراموش کنیم که: قدر زر زرگر بداند قدر گوهر گوهری.

 




نظرات کاربران