در حال بارگذاری ...
نگاهی به اجرای نمایش«دو مینو»

زهر با طعم عسل

نگاه و نظری به اجرای نمایش«دو مینو»، نویسنده: فاطمه مکاری،کارگردان: صاحب اهنگر، بازیگران: سحرمشرفی(شهرزاد)، مریم پاک ذات( پریشاد)، صاحب آهنگر(بهرام)، ایمان توکل(فرشاد) حدیث زارع‌ نژاد(شیوا)، مکان و تاریخ اجرا: سالن شهید انصاری مجتمع فرهنگی وهنری خاتم الانبیا(ص)، ۱۶ الی ۲۰ تیرماه.

تئاتر گیلان- علیرضا روح‌نواز:  دومینو، چیدمان مهره و یا هر چیزی با نظم خاص که همه بحسب ظاهر قائم بذات‌اند اما بواقع بودشان متکی به اولین مهره است. اگر مهره اول آسیب ببیند یا بلغزد یا بی‌افتد، سقوط یا از دست دادن تعادل همه‌ی مهره‌های مابعد، حتمی است. این مورد مهم یک قاعده تخلف ناپذیر است و به جرات می‌توان گفت سقوط اولین مهره بطور مطلق، ویرانی و تخریب مهره‌های مابعد خودرا پیامد خواهد داشت.

آیا می‌توان همین قاعده را به  اجتماع انسانی تعمیم داد؟ یعنی اگر نظام راهبرد اقتصادی، یا نظام تعلیم و تربیت دچار اعوجاج  و رکود شد، طبق تئوری دومینو، تمام نهادهای اجتماعی دچار گسست و پاشیدگی خواهندشد؟ آیا قانون دومینو بواقع همان نظام و ساختار زنجیره‌ای‌ است که در کل پدیده‌های جهان از آمیب تک سلولی گرفته  تا نظام کیهانی وضع شده است؟

بی نظمی یعنی آشوب و در اغتشاش سنگ رو سنگ بند نمی‌شود. علم ریاضی و فیزیک و بیولوژیست، حاکی از آن است که هیچ موجودی در سیر زمانی برای استمرار حیات و رشد و تحول و حتی انقراضش، نمی‌تواند بی‌دلیل و بی نظم باشد. وانگهی نیاز به اثبات نیست که بی نظمی و یا تبلور یافتن خلل در هر نظامی پیامدش آشوب اغتشاش و هرج مرج است. ذکر این مقدمه صرفا به این لحاظ است که نویسنده(فاطمه مکاری) از اولین دیالوگ تا آخرین دیالوگ کاراکترهای نمایش (دومینو) با زبان ویژه دراماتیکی با منطق و استدلال، اثباتگر این نظریه  است که اوج و حضیض فرهنگ و تمدن هر قوم و ملتی بر مبنای طرز تفکر و رفتار همان قوم تحقق می‌یابد.

سال نود‌و‌شش، نمایش «پُک» اثر همین نویسنده توسط یکی از کارگردانان گیلان(پیمان حقانی) اجرا شد. نسیم جمالی و مهدی مخبری  با بازیهای خوب و چشمگیر، بر غنای متن افزودند. متن «پک» از منظر ادراک معنایی و رمز گشایی سهل‌الوصول نبود. با این حال نمایش دومینو سوای ساختار وزین دراماتیکی، از منظر رمز گشایی و ایهام و ابهام، چند پله بالاتر از نمایش«پک» قرار دارد که متعاقبا اشاره خواهد شد. چند مورد کلیدی متن اگر رمزگشایی نشوند، آنسوی چهره مستور درام، آنطور که باید و شاید در صحنه پدیدار نمی‌گردد. به دو مورد اشاره می‌شود.

اول- چرا آغاز و پایان متن با حضور متافیزیکی شهربانو(دختر جمشید جم) با گفتن-سلام-بسامان شد؟

دوم- آیینه روسی قرار است که در این ملک نقش جام جم را بگیرد؟

کارگردان صاحب سبک در مواجهه با درام با تحلیل و واکاوی در صدد یافتن سرنخ‌هایی است که او را به اعماق متن بکشاند و اگر چنین نکند در سطح متن متوقف می‌شود و طبعا ظاهر متن ذهن اورا در تصرف خود می‌گیرد و در نتیجه آنچه را که تماشایی می‌کند پوسته متن است و از لذت معنای متن بی نصیب می‌ماند. نیاز به گفتن نیست که مبتدی‌ترین کارگردان باید مطلع و آگاه باشد که در نظام نشانه شناسی از متن تا اجرا، تمامیت کنشهای فیزیکی و روانی کاراکترها حتی کوچکترین اشیا در صحنه به‌مانند کلمه و جمله است که تولید معنا می‌کند. مثلا شدت و ضعف نور پردازی، نوع پوشش بازیگران، طراحی صحنه با اشیاء که متناسب با فضای نمایش است. نوع رنگ که در دکور و لباس و شیء که در تناوب و تغییرات زمانی و مکانی در توالی روند روایت درام در صحنه‌ها به‌کار گرفته می‌شود. کارگردان کاربلد و نیمه حرفه‌ای آگاه است که مخاطبان برای فهم و دریافت و درک معنای ظاهر و باطن متن صرفا به دیالوگها و منولوگها اکتفا نمی‌کنند. برای هر مخاطبی کنش فیزیکی و روانی کاراکترها در رویدادهای متنوع نورپردازی، موزیک متن، طراحی صحنه، نوع پوشش و چیدمان اکسسوار و اشیاء بکارگرفته در صحنه، معنا و مفاهیم ظاهر و باطن نمایش را با قدرت ذهنی‌اش انتزاع می‌کند. نکته مهم و آن اینکه، تنوع و تکثر معنا از ناحیه مخاطبان در مواجه با نمایش یک امر بدیهی است. اگر به فرض محال کارگردانی جز این فکر کند، در بی‌سوادی وی نباید تردیدی داشت.

و اما مولف(فاطمه مکاری) در پردازش شخصیتها و تیپ های نمایش و نیز تحولات و برون‌ریزی نیات درونی‌شان ماهرانه و با منطق خاص روایت، نمایشنامه را جالب و جذاب نگارش کرد و آنچه که در نیت داشت، در تار و پود دیالوگهای کاراکترها تنید. او از سبک واقعگرایی، پرشهای منطقی به مکتب نمادگرایی داشت، بی‌آنکه تو ذوق بزند. با امعان نظر به متن در می‌یابیم که مولف، فرهنگ و سنت باستانی یک ملت را در تقابل با فرهنگ غیر  قرار نداد، بلکه علل رویکرد به تفکر نوین که به نیاز روحی‌شان پاسخ  عقلانی می‌داد مطرح کرد، بی‌آنکه خوب و یا بد بودن این رویکرد را تایید و یا تکذیب کند. او با خلق شخصیت بهرام (صاحب آهنگر) و شهرزاد(مریم مشرفی) که شغل وی دبیری است (نماد فرهنگ و خرد ورزی) و پریشاد(مریم پاک زاد)خواهرخوانده، خاندان رو به اضمحلال جمشید جم(اسطوره و نماد هویت ایران باستان) را معرفی می‌کند.

پریشاد که گاه او را شاد هم خطاب می‌کنند، نماد قشر فرودست جامعه است. وی در سن چهارده سالگی خواسته یا ناخواسته با بهرام (شوهر شهربانو) رابطه نامشروع داشته که حاصل این اتفاق غیر اخلاقی، مولودی است بنام فرشاد (ایمان توکل). شهربانو در کشور سوئد چشم از جهان فرو می‌بندد و بهرام با پنهان‌کاری و حیله‌گری و به دروغ به بازماندگان خاندان جم، او را فرزند شهربانو معرفی می‌کند و این امر موجب می‌شود که شهرزاد برای پرورش و نگهداری فرشاد علیرغم میل باطنی، به ازدواج با بهرام رضایت دهد و شیوا(حدیث زارع نژاد) سومین دختر جمشید جم، نماد قشر غرب‌گرا و خودباخته و تهی از ارزشهای اخلاقی و لاییک مسلک که در فرانسه بود، بنا به روایت متن به ایران برگشته تا به وصیت خواهر متوفایش یعنی شهربانو، بعد از فروش خانه پدری فرشاد را برای معالجه چشم به  فرانسه ببرد و در امتداد رویدادها فرشاد در یک موقعیت می‌فهمد که مادرش شهر بانو بوده و در موقعیتی دیگر در می‌یابد که پریشاد مادر واقعی اوست و در یک کنش دراماتیکی پریشاد پی می‌برد که فلج بودن بهرام نیز حیله گرانه و دروغ بود ودر صحنه‌ای مخاطبان متوجه می‌شوند که بهرام با شیوا نیز  رابطه نامشروع دارد.

در فراز پایانی درام، شهرزاد با استناد به تاریخ ساخت آینه‌ای که یک تاجر روس تبار به آنها هدیه داده بود،کذب بودن ادعای شیوا و جعلی بودن وصیت نامه را مطرح می‌کند و در پایان فضای صحنه مثل آغاز نمایش، تیره و تار و خوفناک است. با این تفاوت که بهرام بعد از رسوایی دچار سکته مغزی شده و توسط زنان این خانواده از تراس منزل به پایین پرتاب و می‌میرد. شهربانو در عمق صحنه مثل شبح حضور می‌یابد و می‌گوید: سلام ...

شهرزاد و شیوا و پریشاد در بهت و ناباوری می‌گویند: آمدی شهربانو

اگر متن را در سطح ظاهر ببینیم همانقدر جذابیت دارد که سریالهای شبکه‌های برون مرزی مثل جِم((GEM ظاهر متنt فساد اخلاقی درون خانوادگی را واگویی میکند. با اینحال نشانگانی در چند فراز از متن، ذهن مخاطب را قلقلک میدهد تا به موضوع و مسئلهای سوای ظاهرش ببیند. نگارنده به متن و اجرا با تکیه بر نقد تکوینی(ساختاری) و نیم نگاهی تاویلی به اعداد و پاره کلمات آورده شده در متن را از منظر نشانه‌شناسی سوای معنای دم دستی، برای رمز گشایی و تحلیل نمایش، قلم فرسایی می‌کنم.

اعداد و کلمات متن(چهار، چهل، جمشید، جم، بهرام، سیزده بدر، گلهای کاغذی، پاییز، شهر بانو، شهرزاد، شب قدر و قرآن بسر گرفتن، آیینه، و...) و چند دیالوگ با چند میزانسن مفهومی.

نمایش در آغاز، میانه و پایان فضایی وهم گونه و هولناک و رازناک تماشایی شد. شنیدن صدای پا و کلام نامفهوم توسط شیوا در آغاز نمایش، پریشاد در میانه‌ی نمایش و در پایان درام با حضور شبح‌گونه شهربانو که مرده بود، تاکید دارد که نمایش محدود و مقید به واقعگرایی نیست.

گلهای کاغذی در تقابل با گلهای طبیعی، در فرازی از متن که ملکیت خانه در شرف فروش بود. گلهای کاغذی که زینت بخش این خانه بود بطورکلی از ریشه کنده می‌شود. به تعبیری اعضای این خانه بدلایلی طبیعت اصیل را از کف داده و تمام وجناتشان تصنعی و غیر اصیل بود. افراد تاثیرگذار این خانه چون به خیانت، دروغگویی، پنهانکاری، حیله و مکاری نسبت بهم غلتیده بودند، لذا مرگ و نابودی به سراغشان آمد و چهره‌ی واقعی‌شان نمایان شد.

فصل پاییز نماد سقوط برگها و عریان شدن شاخه‌هایی است که در فصل بهار و تابستان در انبوه گلها گویی جامه و لباس بر تن نموده‌اند.

در چند موقعیت اعضای این خانه(جامعه) یکدیگر را بشدت توهین، تحقیر، فحاشی و مفتضح می‌کنند. شهرزاد که شغل دبیری دارد، میگوید: [وقتی کسی را نتوانم ادب کنم چه فایده دارد نظر بدهم و یا حرفی بزنم.]

آنگاه که آدمها بظاهر جمع‌اند اما به رفتار، پندار و گفتار بشدت متفرق و جدا از هم‌اند، نماد تفکر و اندیشه هیچ محلی از اعراب ندارد. لذا بازی خیلی خوب سحر مشرفی(شهرزاد) در غالب لحظات در تعامل با اعضای خانواده، فاقد صمیمیت و خونگرمی و جذبه بود.

عدد چهار آیا چهار فصل سال، چهار جهت جغرافیایی، چهار عنصر حیات(آب، خاک، باد، آتش)، چهار تکبیر نماز میت بود؟ شاید این اخیر درست تر باشد که مرگ بهرام و تلاش این خانواده که به کج راهه غلتیدند. عدد چهل آیا منظور چله بزرگه(بهرام) چله کوچیکه(فرشاد) بود؟ اگر جمشید جم همان انسان اسطوره‌ای باشد، فساد اخلاقی و دیو سگالی بهرام مفهوم شاهان ساسانی را بخود می‌گیرد.

سقوط اخلاقی پریشاد(رابطه نامشروع با بهرام) در سن چهارده سالگی، سقوط چهارده کنگره طاق کسری در شب تولد پیامبر اسلام را در ذهن متبادر می‌کند و شهربانو در زمان اسارت، به عقد سومین امام معصوم در می‌آید و سلام گفتن وی در آغاز، میانه و پایان نمایش داری مفهوم اعتقادی و مذهبی می‌شود که در زنجیره استلزام معنایی ربط منطقی پیدا می‌کند.

با کلمات شبهای قدر و قرآن به‌سر گرفتن و خاصه، نماز خواندن شهرزاد، آیا حضور شبح گونه شهربانو در پایان نمایش، گفتن(سلام) یعنی نه حقیقت را از آیینه روسی بجویید، نه قدرت بینایی فرشاد را از بلاد غرب؟

عدد چهار را اگر نماد فصول فرض کنیم، چندان دور از ساحت تفکر اسطوره‌ای نیست. زمان رویداد روایت دومینو، فصل پاییز است. در صحنه‌ای شهرزاد و شیوا زانو به زمین زده یکی می‌گوید: سردمه(زمستان) و دیگری نیز می‌گوید: گرممه (تابستان). مولف فصل بهار را با کلمه سیزده بدر از زبان بهرام(صاحب آهنگر) بیان می‌کند تا  هم فصل بهار را برتاباند و هم اشاره ظریف به دروغگو بودن وی(سیزده بدر ایرانیان، مصادف است با روزجهانی دروغ ،اول اوریل)

در شاهنامه آمد که جمشید که به عدل و انصاف و خداباوری حاکمیت می‌کرد، جهان پیرامون را در آیینه‌ای اسرارآمیز به نام(جام جم) می‌دید، در برهه‌ای از حاکمیتش دچار غرور شد و ادعای خدایی کرد و در غایت سرنگون شد. مرگ بهرام در نمایش اشاره به یک تحول بنیادین در جامعه دارد و آن اینکه دختران جمشید جم همه سترون هستند. آیا انان برای حفظ نام و کیان جمشید جم، اجباراً فرشید را ملقب به جم خواهندکرد؟

سوای نشانگان متن که به ذهن مخاطب نهیب می‌زد که در سطح متن توقف نکند، شیوه اجرایی نمایش نیز به آنسوی مستوری متن اشارات ظریف و دقیقی داشت. کارگردان با خلق چند صحنه جالب و رازناک در فهم محتوا و لایه های پنهانی متن کمک موثری به مخاطبان خاص کرد. آغاز نمایش با کابوس شبانه و دلهره شیوا بود که در فرانسه اقامت داشت. او برای یک توطئه که از قبل با بهرام تبانی کرده بود، به منزل پدری برگشت. وی دچار افسردگی و اضطراب سیال بود. حضور وی آغاز گره افکنی، کشمکش اندیشه، عمل و عکس‌العمل روحیات، بر افتادن پرده از خودِ واقعی آدمها در موقعیت‌های سرنوشت ساز و بر در آمدن آفتاب حقیقت از پس ابرهای سیاه خباثت، نیرنگ، دروغ و خیانت است. حدیث زارع نژاد در ایفای نقش، جذاب و باهوش دیده شد وبا بازی درونگرا توانست با مخاطبان براحتی ارتباط برقرار کند.

از میزانسن‌های ناب در صحنه‌ای پریشاد بی‌آنکه بداند فرشاد رو کاناپه خوابیده و ملحفه بخود پیچیده است، روی کاناپه می‌نشید و سپس فریادکنان از جا بر می‌خیزد و فرشاد نیز با غر زدن بر می‌خیزد. مخاطبان نیز غافلگیر شده و می‌خندند. همین کنش ناب و بظاهر کمیک در صحنه‌ای‌که بهرام اقرار می‌کند فرشاد(ایمان توکلی) پسر پریشاد است نه شهربانو، به عقیده‌ام آن لحظه‌ی فریاد زدن پریشاد به شکلی فارغ شدن و زادن فرشاد تصویر شد. کارگردان با میزانسنی جالب رابطه نامشروع بهرام و شیوا را نمایان می‌کند. صحنه‌ای که بهرام بسمت شیوا می‌رود، نور صحنه کم سو و چهره آنان در شعله‌ی فندک رویت می‌شوند. متن ظرفیت آن را دارد تا بیش ازین مفهومی‌تر تماشایی شود.




نظرات کاربران