نگاهی محتوایی به متن و اجرای نمایش «اسم»
شورش ویرانگر معنا علیه لفظ

مولف: ماتیو دولاپورت – الکساندر دولاپتولیر
کارگردان : لیلی رشیدی
بازیگران: لیلی رشیدی، محمد حسن معجونی، رضا بهبودی، سعید چنگیزیان، بهدخت ولیان
مولف بر مبنای نظریه تکثر معنا و نیز وحدت یا عدم ذاتی و ماهیتی دال و مدلول در ساحت زبان به مفهوم خاصش نه صرفا حروف الفبا، جنگی را بر میتابند که ریشهاش در بدفهمی، یا نفهمی از نیت یکدیگر است و شاید هم ناخواسته بدنبال یک فهم و معنا و نیت هستند و خود نمیدانند. و البته تحقق نیافتن تفاهم کاراکترها در اشتراک فهم و ادراک معنایی به لحاظ نحوه خوانش و رعایت نحوی الفاظ است ونسان(محمد حسن معجونی) بخاطر انتخاب اسم (آدولف) برای پسرش که هنوز بدنیا نیامده با دامادش پییر, (رضا بهبودی) که استاد زبان شناسی و مدرس دانشگاه است و نام مذکور در ذهنش دیکتاتور آدولف هیتلر را تداعی میکند در موقعیتی چالشبرانگیز تا حد دعوا و مرافع قرار میگیرد. این بحث تمامی افرادی که بصرف شام با خوراک مراکشی توسط همسر پییر، بابو(لیلی رشیدی) دعوت شده بودند ناخواسته در جدال فکری آن دو مشارکت میکنند(کلود- سعید چنگیزیان و لیزا، بهدخت ولیان همسر ونسان). مولف منصفانه و نیز بیطرفانه تعادل مناظره ونسان با پییر در انحصاری و یا چند معنایی و یا وحدت معنایی با تکثر مفهومی از منظر زبانشناسی و نشانهشناسی(فردینال دوسوسور، چارلز پیرس) و فراسوی معنا(ژرژباتای، بلانشو) را برای کاراکترهایش منظور میکند.
باید اذعان کرد که مولفان در فضای درام ردی از خود برجای نمیگذارند، تا آن حد که نظریه مرگ مولف(رولان بارت) درخصوص این درام مصداق مییابد و گفتمان این جمع پنج نفره در فراز و فرود درام به شکل مطلوب و باورپذیر موقعیتها و وضعیت ها اعم از مشکلات عواطف، احساسات و تمایلات پنهانکاریها و شکاکیت و غرایز سرکوب شده فردی و جمعی را در توالی و آنات مهیب و پر تنش با زبان محاورهای در قالب طنز، هزل و هجو تماشایی میکند.
ظاهر متن قابل فهم همگانی است، سیر درام منطبق با بوطیقای ارسطویی است. مولفان بطرز هوشمندانه و غیرمستقیم تفکر استبدادی و روحیه خود محوری و تمامیتخواه (توتالیتریسم) تفکر انحصاری و نیز خودشیفتگی(نارسیسم) و نظام دو قطبی چپ و راست رادیکالیسم(تندرو) را که عامل جنگهای ویرانگر در قاره سبز و نیز استعمار، استثمار و استحمار جهان سوم را پیامد داشت و دارد، خیلی کم در سطح متن و بیشتر در عمق دیالوگها و مونولوگها لحاظ نمودند.(نام بردن از کشورهای آلمان، اسپانیا، ایتالیا و ژاپن (گروه متحدین) عاملان جنگ جهانی دوم و چارلی چاپلین، مریلن مونرو و استالین تداعی گروه متفقین(انگلیس، امریکا، روسیه).
چارلی چاپلین و مرلین مونرو هم نماد هنر متعهداند و هم تفکر چپ انتقادی. فیلم دیکتاتور بزرگ سالها در محاق سانسور بود و مرگ مونرو با جریان سیاسی مککارتیسم تقارن داشت. جریانی که بعد جنگ دوم جهانی هنرمندان و نخبگان جامعه امریکا را که تمایلات کمونیستی داشتند بعنوان دشمنان حاکمیت سرمایهدار بازداشت و یا در لیست سیاه قرار میدادند.
طرح مثل افلاطونی و زندگی غارنشینی و نام پیکاسو که در فرازهایی از متن ذکر میشود بیشک در القای هنر گروتسگ(هنر کولاژ با مفهوم امتزاج ترس و خنده) بود. عین وضعیت فعلی بشریت که معلوم نیست باید بر این وضع مغشوش و در هموبرهم خندید یا گریه کرد؟ یا همین نمایش، آیا بر رویدادها و موقعیتها باید گریست یا خندید؟ خوراک شام مراکشی در نمایش نیز نماد غارت ثروت قاره افریقاست که هنوز هم مثل الجزایر در تحت استعمار فرانسه است. اسامی گوناگون اعم از اروپایی و آسیایی و غیره، گویای این امر بدیهی است که غالب کشورها مشکل چند معنایی و تکثر مفهومیاند. لذا کارگردان(لیلی رشیدی) و تیم اجرایی آگاه بودند که نباید به سطح ظاهری متن تمرکز کنند. میدانستند که استراتژی متن و یا شاکله درام بر حول محور کدام قضیه اصلی چرخش دراماتیکی دارد. ژست و نحوه بیان پییر(رضا بهبودی) اگر غیر از آنچه دیده شد میبود، کلیت درام مخدوش میشد. وی بظاهر فردی فرهیخته است که نظام استبدادی را برنمیتابد و هرکسی با هر مناسبتی که با وی دارند، اگر با دیدگاه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی وی زاویه داشته باشند با شدت و حدت تفکرشان را به چالش میکشاند. غافل از اینکه خود در پارادایم اندیشورزیاش زندانی است. مولف با خلق این کاراکتر ، استبداد پنهان نظام لیبرالیسم را پدیدار نمود.
بهبودی در ایفای نقش با آن سکوتهای کنشمند درچند موقعیت نمایشی و سپس کنش کلامی و فیزیکی با ضرباهنگ مناسب با همان موقعیت گاه تهاجمی و گاه دفاعی و در لحظات پایانی نمایش که همسرش، نقاب از چهرهی واقعیاش برمیدارد حالت سرخورده و منفعل و آوارشدن شخصیتاش را به شکل مطلوب نمودار نمود و نیز در چند وضعیت کمیک، کنش هیجانی و کودکوارگی را باورپذیر و جذاب بازتاب داد.
به عقیده نگارنده وی در ایفای نقش سنگ تمام گذاشت. لیلی رشیدی نقش بابو را در تیپ و شکل کلفت پدیدار نمود. سوای شعور و نبوغ بازیگریاش حاکی از فهم صحیح و عمیق وی از کلیت متن بود(بازتاب چهره جامعه استعمار زده). لذا در مونولوگ پایانی درام چهره زنیکه حقوق فردیش له شد به منصهی ظهور رساند و ذهن مخاطبان را به شدت غافلگیرکرد. خوراک پخته شده مراکشی را رو میز شهروندان اروپایی میگذارد. همین کنش دراماتیکی از منظر نشانهشناسی فوقالعاده است. آیا زبان رسمی دیپلماتیک و شعاری میتواند بهتر ازاین استعمار قاره آفریقا را تماشایی کند؟ لیلی رشیدی در نابترین صحنهاش که با جنبش و کار و رفتوروب منزل همزمان بود، مهیبترین و سهمناکترین مونولوگش را با فراز و فرود مناسب با ریتم و ضرباهنگ نمایش، نمایشی تجلی داد. وی در تناوب زمانی رویداد که لحظه به لحظه رخ میداد آنچنان فضای سنگین و رعبآور را در ساحت صحنه ماهرانه حجم داد که صدای تنفس تماشاگران قابل شنیدن بود. وی غیرمستقیم به تماشاگران گفت آیا از آغاز تاکنون وضعیت ما واقعاً خندهدار بود تا مکان اجرا در انفجار خندهتان بلرزد؟ آیا چاپلین در فیلم دیکتاتور بزرگ آنگاه که توپ بادکنکی را که نماد زمین بود با باسنش میزند تا تعادل سکونتگاه آدمها درهم ریزد و در فضا معلق گردد خنده دار است؟ نباید گریه کرد که اندیشههای سخیف اعم از نازیسم، فاشیسم، فالانژیسم، جان و مال ملل را به بازی گرفتند و بوی خون کل زمین را فراگرفت و اکنون نیز در سخنرانیهای اربابان قدرت علایم جنگ جهانی به گوش میرسد نباید دست به دامن هنر شد تا آوای خوش صلح در جهان طنین انداز شود؟
بله؛ من بعنوان مخاطب این نمایش گاه تبسم، گاه لبخند و گاه قهقهه میزدم. باید که خندید بر ناهنجاریها و مسخرگی رجال که در حوزه علوم انسانی و غیره نظرات مضحکی دارند و بردروغ و فساد پنهان و آشکارشان قهقهه زد تا عوام فریبی را کنار بگذارند. مردم عام و خاص برای گریه و خندهشان دلیل قاطع دارند، چه رجال بفهمند و چه نفهمند. ایحال لیلی رشیدی چه بعنوان کارگردان و چه بازیگر نه تنهاکم فروشی نکرد، بلکه کلیت درام را در حد مطلوب تماشایی کرد. بازی محمد حسن معجونی در حد یک کلاس درس عملی برای مشتاقان فن بازیگری نمودار شد. وی با بازیاش اثبات کرد که چگونه میتوان از من آگاه و واقعی فاصله معقولانه و هوشمندانه گرفت تا من آگاه و نیزمن ناخودآگاه کاراکتر در شناوربودن موقعیتها و رخدادهای متنوع درام در نگاه وذهن تماشاگران جذاب و باورپذیر جلوه کند.
بازی در سکوت و استفاده استادانه از زبان بدن در حالات متفاوت و چگونه بیان کردن واژگان که بتواند مفاهیم سطحی و عمقی دیالوگ را به اذهان مخاطبان انتقال دهد حاکی از شعور وی در حوزه هنر نقشآفرینی است. سطح بازی معجونی در راستای سوال نگارنده بود و آن اینکه آیا متن درتصرف بازیگر است و یا برعکس!
آنگاه که بازیگر با معلومات و دانش نظری و عملی به کلیت متن یورش میبرد و در این هماوردی سرافراز بر میگردد، متن در اسارت بازیگر است و اگرغیر این باشد سیطره متن بر بازیگر حتمی است. اگر مولفان این درام ایرانی بودند، اذعان میکردم که کاراکتر درام(ونسان) شخصا برای محمدحسن معجونی دراماتیزه شده است. ونسان فردی آرام و آزاداندیش، اگرچه فارغ و رها از وابستگی به جناحهای سیاسی اعم از چپ یا راست است اما به رویدادهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بیاطلاع نیست. شوخ طبع و بذله گو، خونسرد گاه مصمم، گاه دمدمی مزاج، و غیر قابل پیشبینی در موقعیتهای غیر مترقبه. حسن معجونی در حد مطلوب شخصیت چندبعدی ونسان را، پدیدار نمود. بازیاش حلاوتی دارد که در اندک بازیگران میتوان دید. وی عملا نشان دادکه چگونه بازیگر میتواند نقش را به بازی بگیرد نه برعکس. میفهمید چه میشنود و طبعاً فهمیده دیالوگ میگفت. باورداشت که تمامیت متن یک برش کوتاه از زندگی است...
بازی درونگرای سعید چنگیزیان (کلود) در آغازین نمایش چندان چنگی بدل نمیزد. فضا و توالی رویدادها در تصرف بازیهای چشم گیر بهبودی و معجونی و لیلی رشیدی بود. اما کمکم بازی چنگیزیان آنقدرجذابیت پیدا کرد تا نگاه مخاطبان را به خود معطوف کند و حس کنجکاویشان را در راستای شخصیت آرام، کم حرف، موقر، متین و در عین حال مرموزش برانگیزاند. بازی وی در تقابل با سایر کاراکترها در کنشها، واکنشها رنگ خاصی یافت که جنس نقش بود. لحظات خوداعترافی(افشای برقراری رابطه عاطفی و عاشقانه با مادر ونسان) سبک بازی متداکتینگ را تماشایی کرد. وی میدانست نماد هنر فاخر موسیقی است که گمشدهاش را در بانویی میدید که تجربه مادری دارد (نماد عاطفه و آیین مهرورزی)، لذا او تمامی عشق آرمانی را در چهره مادر ونسان میدید نه شرایط تفاوت سنی خود با محبوبهاش. این صحنه رمانتیک اذهان مخاطبان را آماده میکرد برای مونولوگ مطول الیزابت(لیلی رشیدی) که رنگ و بوی تراژدی داشت. بازی سانتی مانتال بهدخت ولیان (آنا همسر ونسان)گرچه همگن با تیپ کاراکتر درام بود و در آغاز با هیبت در صحنه ظاهر شد، اما در روند درام گویا کم آورده بود. وی قادر بود که جذابتر از آنچه تماشایی میکرد نقش را قالب تیپیکال ایفا کند.
علیرضا روحنواز