اعترافات لذت بخش یک کارگردان تئاتر
حمید منصوری؛ وقتی یک کارگردان تئاتر، پس از مدت ها با یک نمایش خوب اعتراف می کند که پیش از این نیز توانایی ارائه ی آثار اینچنینی را داشته اما بنا به دلایلی که ما نمی دانیم از آن سر باز زده، به حال خوبی می رسیم که قابل توصیف نیست. «اعترافات تکان دهنده ی یک عاشق آماتور» از معدود نمایش هایی در رشت است که از متن آن می توان به نکاتی در فرامتن رسید.
طراحی لباس کاملن در خدمت محتوای اثر است. هر سه شخصیت در حال اعترافند و با این اعتراف، خالص می شوند. رنگ سفید، پاکی و سبک شدن را به خوبی تصویر می کند. اگر موی بازیگران زن نیز با رنگ سفید پنهان می شد، دیگر حرفی برای گفتن باقی نمی ماند. در انتهای نمایش نیز همه چیز به اوج خود می رسد. عکس کودکانی که روی پرده نقش می بندد، نشان از بازگشت به روزهای یک رنگی و بی گناهی دارد و این بازگشت پس از اعترافات اتفاق می افتد.
جنس دیالوگ های این نمایش را بسیار دوست دارم. هم خود دیالوگ ها و هم نحوه ی بیانشان از یک نمایشنامه ی منسجم خبر می دهد. به سه دیالوگ کم نظیر اثر توجه کنید:
– نمی خوام خدایی رو باور داشته باشم که بخواد منو ببخشه!
– اتفاقی که افتاده بود این بود که هیچ اتفاقی نمی افتاد!
– این شما هستین که منو به چپ می فرستین یا راست!
دیالوگ های مختصر و مفید اینچنینی تنها از یک نویسنده ی توانا برمی آید. اما شیوه ی ارائه ی دیالوگ ها در ابتدا و انتهای اثر نیز از دید نگارنده قابل تحسین است. واژه ها و عباراتی که بدون ارتباط با هم، به سرعت ادا می شوند و قرار نیست روشن کننده ی مسئله ی مشخصی باشند. تنها آشفتگی ذهن شخصیت ها مد نظر است و به خوبی مطلب جا می افتد. این نوع دیالوگ نویسی اساسن برای تئاتر است و در هیچ مدیوم دیگری چه ادبیات داستانی و چه سینما کاربرد ندارد.
نکته ی دیگر اینکه خشونت دو شخصیت زن، هر ذهنی را به یاد کاراکترهای زن آثار بهرام بیضایی می اندازد. از پروانه معصومی، سوسن تسلیمی و مژده شمسایی بازی هایی نظیر آنچه هاله رستم دخت و نگار شاه کرمی ارائه دادند، بسیار دیده ایم. اگر سینمای بیضایی را دوست داشته باشید با این شخصیت ها نیز ارتباط لذت بخشی برقرار می کنید.
شکست توالی زمان از طریق جابه جایی نور و محل استقرار بازیگرها، اجرا را تا آثار خوب پست مدرن جهان جلو می برد. بهتر از این نمی توان به گذشته بازگشت و از آینده سخن گفت. چفت و بست ها درست انجام می شود و همراهی بازیگرها با صدای صحنه قابل توجه است.
شاید تنها ایراد کار موسیقی سنتی با کلام ِ آغاز و پایان است که کپی بودن خود را فریاد می زند و مخاطبی چون صاحب این قلم را آزار می دهد. اعتقاد دارم یک اثر آرمانی و ایده آل باید کاملن اصلی و یا اورجینال باشد، از متن نمایشنامه و کارگردانی گرفته تا انتخاب شعر و ترانه!
بنابراین انتخاب یک موسیقی آرشیوی به اثر پورجعفری آسیب زده اما خب از دیگر ارزش های آن نمی کاهد.
اعترافات تکان دهنده ی یک عاشق آماتور، نمایشی رو به پیشرفت و امیدوارکننده است. باید به پورجعفری و گروهَش تبریک گفت و آرزوی آثار بهتری را برایشان داشت. با این تبریک و آرزو نوشته ام را به پایان می رسانم.