نگاهی به نمایش تابلوی قجری
سیاهی که به تنهایی نجات بخش نیست

مهرشاد کیارس *:گونه نمایش ایرانی از جمله نمایش هایی است که گرچه گاهی به کم رنگ شدن میگراید، اما هرگز بطور کامل محو نشده و نخواهد شد ، رو حوضی یا تخت حوضی، شخصیت سیاه/ مبارک، همواره جزء نمایش های پر تقاضا برای ورود به صحنه است، بنابراین لزوم شناخت کامل اینگونه نمایشی برای کارگردانان و نویسندگان بسیار حائز اهمیت است.
«سیاه بازی /تختحوضی درواقع تقلیدی مبالغه آمیز از زندگی است گویی بازیگر خساست، نادانی، ریاکاری و دیگر ضعفهای انسانی را تقلید میکند و به شکلی اغراق آمیز نمایش میدهد. آنقدر اغراق آمیز که خود، از او جدا میشود و به شکل روایتگر نقش درمیآید و به گونه ای نمایش میدهد که گویی با نقش خود نیز شوخی میکند» ۱_
برای شناخت بهتر از آنچه تحت عنوان نمایش « تابلو قجری » در تئاتر شهر رشت به اجرا درآمد، باید بدانیم که میتوان به طور کامل این اثر را با این گونه نمایشی منطبق کرد؟ بهرام بیضایی، منابع این گونه نمایشی را وامدار پنج منبع اصلی میداند...
« ۱. آنهایی که از خیمه شببازی وام گرفته شده اند، ۲.آنهایی که برگرفته از قصه های عامیانه اند، ۳.آنهایی که براساس تاریخ و اسطوره اند، ۴.آنهایی که از دگرسانی رقصهای مطربی و تنگویی ها ساخته شده اند ۵. آنهایی که تقلیدچیان خود ابداع کرده اند » ۲_
با پذیرش این دسته بندی کلی، میتوان گفت که رگه هایی از همه آنها در نمایش حضور داشته و عملاً نمایش را میتوان در دسته بندی ایرانی قرار داد، با این وجود مسئله کیفیت ارائه است که اهمیت بیشتری نسبت به گونه آن دارد. کاراکتر مبارک بطور کلی کاراکتری است بداهه گو، حاضر جواب، گاه بی ادب و گاه بسیار جسور، اما آنچه که بین یک نمایش سیاه بازی و به طور کلی بین یک کمدی هنرمندانه و هوشمندانه با یک اثر سطحی فاصله ایجاد میکند عمق شخصیت اوست، بدین معنی که درست است که کاراکتر مبارک دائماً در حال شوخی و سر به سر گذاشتن دیگران است، اما در پس کلامش و در زیر لایه متن نمایش، یک منتقد است، منتقدی که از زاویه متفاوتی به مسئله مینگرد.
در صحنه گشایش نمایش، یک تابلوی بزرگ را در وسط صحنه میبینیم که کاراکتر های نمایش به شکل ضد نور در پشت آن خودنمایی میکنند، در اینجا شاهد حضور مبارک هستیم که متفکرانه به نقطهای نامعلوم خیره است، این اولین و آخرین باری است در نمایش که مبارک را در حال اندیشیدن و یا بهتر بگویم در فرم اندیشیدن میبینیم.
شاه قلمرادخان، روحی است که از تابلو پشت تخت شاهی بیرون آمده و تنها مبارک است که او را میبیند، کاراکتر او، زبان بدنش، گریم و بطور کل همه چیزش از کاراکتر « بابا شاه » در سریال « قهوه تلخ » به عاریت گرفته شده، قلمرادخان در دیدار ابتدایی اش با مبارک به او میگوید که به دلیل اینکه پسرش بچه ای ندارد نگران است و دلش نمیخواهد تاج و تختش از خانواده خارج شود.
مسئله اصلی داستان، بسیار ساده و کم عمق به نظر میرسد، مگر آنکه در ادامه نمایش بخواهد چیز جدیدی را رو کند که ارزش هنری کار را سامان بخشیده و ارتقاء دهد...
با ورود تدریجی سایر کاراکتر ها ، شاه، ملکه، کنیزک ، صدر اعظم و همسرش، رمال و ... شاهد این نکته هستیم که هر کدام از آنان به شدت کلیشه، کم عمق و در بسیاری از موارد تنها پر کننده صحنه هستند، حدود سی دقیقه ای که از اجرا میگذرد دیگر میتوان به این جمع بندی رسید که داستان نمایش، نه یک داستان عمیق و مسئله محور بلکه تنها بهانه ایست برای ایجاد یک سری شوخی و رقص و آواز...
شوخی هایی که عمدتاً بر دوش کاراکتر مبارک است و با وجود تلاش فراوان بازیگرش، در کلیت ناکام میماند، به بیان دیگر، کاراکتر مبارک که اجرایی روان و پر حرارت، همراه با صدا سازی و بداهه گویی قابل قبول دارد، در نهایت خود قربانی ضعف متن میشود.
با وساطت یک رمال و تجویز او ، عباس میرزا صاحب فرزند شده و با بزرگ شدن نوزاد مسئله اصلی نمایش از فرزندآوری شاه به تربیت بچه شاه تغییر میکند، حال آنکه هیچ کدام از پیرنگ های نمایش به درستی کار نکرده و عملاً در ساخت شخصیت ، جذابیت، تعلیق و ... عقیم میماند.
نمایش برای جبران کمبود جذابیت در متن به سراغ پتانسیل کاراکتر هایش میرود و همانطور که پیشتر اشاره کردم بار این مسئولیت عمدتاً بر دوش کاراکتر مبارک است ، او گاه و بیگاه از گروه موسیقی زنده درخواست نواختن میکند، کاراکتر ها سعی میکنند با رقصیدن های عجیب و غریب از تماشاگر خنده بگیرند.
سطح کمدی کار نه تنها کم عمق بلکه بسیار ساده لوحانه، دم دستی و حتی تاریخ مصرف گذشته است، کاراکترها به یکدیگر برخورد کرده و از این برخوردار وحشت میکنند، شاه مبتلا به بیرون روی شده و مبارک سعی در راهنمایی او دارد که چگونه خود را کنترل کرده و لباسش را کثیف نکند چرا که دیگر لباسی برای پوشیدن ندارد، صدر اعظم هنگام رقص با پیچ و تاب دادن شکم خود تلاش میکند بامزه به نظر برسد ومبارک گاه و بیگاه برای ایجاد شور و هیجان در تماشاگران از آنها میخواهد که تشویق کنند، همینطور گاها با مهمانان حاضر در سالن شوخی میکند.
مبارک برای از ریتم نیفتادن نمایش بسیار تلاش کرده و هر از گاهی نمایش را عملا تبدیل به یک مجلس عروسی ، یک جنگ و یا چیزی شبیه به آن میکند، « حالا همه باهم » « دستها شله» و « بزن اون دست قشنگه رو » تنها بخشی از جملاتی است که مبارک به جهت تهییج سالن به کار میبرد.
نمایش میکوشد با تنوع بخشی کاراکتر، کمی خود را جذاب تر نشان دهد، اما به عنوان نمونه کاراکتر طبیب از همان بدو ورود اضافه به نظر میرسد و حتی حضور کاراکتر روح قلمراد خان، پس از به دنیا آمدن نوه اش کاملاً سر در گم و زائد است.
پس از به دنیا آمدن بچه، عملا مسئله اصلی نمایش حل شده و اجرا تبدیل به مجلسی برای شوخی های سطحی و جزیرهای میشود، ورود دیر هنگام کاراکتر عروس خانواده میرفت تا بار دیگر گشایش جدیدی را ایجاد کند، یعنی چالش عروس فرنگی با خانواده ای درباری، این ورود آن هم در انتهای نمایش نیز میتواند تا حد زیادی سردرگمی و عدم پختگی متن را یادآوری کند.
برای کارگردان اثر آرزوی موفقیت روز افزون دارم و امیدوارم روزی برسد که مسئله اصلی و تمرکز او و بسیاری دیگر از سازندگان، خود اجرا باشد و نه شرایط مالی ، سالن و ...
پی نوشت ها:
۱_ تخت حوضی چیست؟ علی نصیریان، فصلنامه تئاتر ۱۳
۲_نمایش در ایران ، بهرام بیضایی
*منتقد تئاتر