نگاهی به نمایش آگوست در اسیج کانتی به کارگردانی مجید مژدهی
نمایشنامه تریسی لتس، ظرفیتی که هنوز باقیست

مهرشاد کیارس* شما نویسنده نمایشنامه اگوست در اسیج کانتی هستید که آن هم یک درام خانوادگی است، به عنوان نویسنده تحت تاثیر آثار میلر هستید؟ کدام یک از آثار او بیشترین تاثیر را روی شما به عنوان نویسنده دارد؟ تریسی لتس: هر نمایشنامه نویسی که امروز کار میکند، چه دوست داشته باشد چه نه، چه اعتراف بکند چه نکند، تحت تأثیر آرتور میلر است، نمایشنامه مورد علاقه من از او « همه پسران من » است.» ۱_
به احتمال فراوان مصاحبه کننده « تئاتر راوندابات » هنگام گفتگو با تریسی لتس، فکرش را هم نمیکرد او به این صراحت تاثیر پذیری اش را از میلر آشکار سازد، لتس نه تنها خود بلکه تمامی همکارانش را تاثیر گرفته از آرتور میلر میداند، اینکه این حرف تا چه حد صحیح باشد موضوع دیگری است ، اما میتوان از آن برای تحلیل جهان فکری تریسی لتس استفاده کرد، جهانی که تریسی لتس در آثارش میسازد عمدتاً چالش های طبقه بورژوآ و غرق شده در نوعی مدرنیته تصنعی است در تعارض با ارزش های اخلاقی ، این ارزش ها شامل خانواده، مذهب، وطن دوستی و وفاداری است، عواملی که همگی آنها در نمایشنامه آگوست در اسیج کانتی دخیل هستند.
نمایشنامه آگوست در اسیج کانتی به عنوان برنده جایزه پولیتزر ۲۰۰۸، نمایشنامه مهمی است، نه به خاطر این جایزه، که چه بسیار متن های جایزه داری که فاقد ارزش بودند و چه بسیار شاهکارهایی که با بی مهری مواجه شدند، آگوست در اسیج کانتی دارای ارزش ذاتی است، زمانی که خود لتس برای فیلمی به کارگردانی « جان ولز » نمایشنامه اش را به فیلمنامه تبدیل کرد، مجدداً یک شاهکار آفرید، ۲_
از این لحاظ این فیلم را میتوان با فیلم دوازده مرد خشمگین مقایسه کرد. ۳_
به شخصه همواره دوست داشتم روزی این نمایش را در رشت ببینم و هنگامی که با پوستر آن مواجه شدم، از این بابت بسیار خوشحال شدم، چرا که این نمایشنامه دارای قابلیت های زیادی است که آن طور که باید در کار « میکاییل شهرستانی » به ظهور نرسیده بود ۳_
آگوست در اسیج کانتی ، نمایشی است رئال، مدرن و دارای زیر متنی یکدست و حل شده در بطن کار، شاید بدین جهت با برخی آثار درام نویسان فرانسوی نظیر « فلوریان زلر » نیز دارای شباهت است که خود مژدهی نیز سابقه ساخت آنها را دارد.
همه چیز از راهیابی یک سرخپوست در خانواده ای آمریکایی شروع میشود، حضوری که با مرگ پدر خانواده، به عنوان ستون و اهرم اصلی خانه، خانواده را دچار چالشی عمیق میکند، چالشی که گویی سالهاست همچون زخم کهنه ای بر پیکره خانواده نشسته و دیگر دچار عفونت شده...
آمدن « جوانا » همه چیز را عیان میکند، او تنها نماینده یک قومیت نیست، او مظهر اصالت، اخلاق و خانواده است، چیزی که مادر به هیچ عنوان نمیپذیرد، او حتی از به زبان آوردن عبارت « بومیان آمریکا » نفرت دارد و ترجیح میدهد همان کلمه سرخپوست را به کار ببرد، او خود را یک بومی با اصالت میداند، به لحاظ روانشاختی، مادر خود را قربانی یک سیستم میداند، سیستمی که از او به عنوان یک مادر میخواهد و انتظار دارد تا نهایت فداکاری را برای خانواده بکند، نکته ای که بر سر میز « شام آخر » به وضوح بیان میشود، در باره آن خواهم نوشت...
اما به راستی عبارت « اصالت خانوادگی » به تن این خانواده مینشیند؟
نمایشنامه نویس به مرور شخصیت دختر های خانواده را تشریح میکند و در نهایت به مخاطب میگوید که کدام خانواده؟ کدام اصالت؟
«باربارا »دختر بزرگتر که سودای ریاست بر همه چیز و جانشینی پدر را دارد با کلانتر شهر رابطهای پنهانی دارد، همسر او « بیل » یک همجنسگرا است که هرگز نمیتواند نیازهای همسرش را برآورده کند، دختر کوچک آنها « جین » ، دختری است که مخفیانه ماریجوانا میکشد، فیلم های مستهجن میبیند و رابطه آزاد را امری طبیعی قلمداد میکند، خاله خانواده « بنی » به همراه شوهرش « چارلی » دچار اختلاف شدید هستند، در اواخر نمایش خاله اعتراف میکند که پسرش « چارلز » حاصل رابطه نامشروع او با پدر خانواده « بورلی » است، پسری که دائما در حال گریه کردن است و رفتاری به شدت کودکانه دارد، بدین ترتیب پدر خانواده که تنها فرد اخلاق گرای نمایش قلمداد میشد هم فرو میپاشد و همچون باقی اعضا غرق در بی اخلاقی و خود محوری نشان داده میشود، « کارن » دختر دیگر خانواده با مردی به نام « استیو » آشنا شده که او را از یک کلیپ اینترنتی یافته، استیو ظاهراً یک سازنده فیلمهای مستهجن است و در صحنهای سعی میکند با جین ، دختر کوچک خانواده ارتباط برقرار کند، اما دختر دیگر « آیلی » دلبسته « چارلز » پسر خاله خود است و با او رابطه پنهانی دارد، چارلزی که به وضوح شیرین عقل است و مورد تمسخر همگی خانواده....
در واقع هیچ یک از اعضای خانواده را در این نمایش نمیتوان یافت که سنخیتی با اخلاق داشته باشند.
تریسی لتس در مقام نمایشنامه نویس ، صحنه ای را میسازد که به معنای واقعی کلمه « شام آخر » است، بدین معنا که پس از آن چهره واقعی خانواده بروز پیدا میکند و همه چیز عیان میشود، لتس، در پی این نیست که با برابر کردن تعداد شخصیت هایش با تابلوی « شام آخر داوینچی » نماد پردازی اش را فریاد بزند، او پخته تر از این حرفهاست، او این صحنه را در اوج هنرمندی و با ظرافتی خاص و تحسین برانگیز میسازد...
مادر پس از آمدن به پشت میز شام یادآوری میکند که ما عزادار هستیم و اینجا یک پارتی نیست، او از شوهر خواهر خود میخواهد قبل از شام دعا بخواند ، در این لحظه استیو که موبایلش زنگ خورده بلند میشود و در خارج صحنه مشغول گفتگو میشود، اینجاست که دو عنصر خانواده و مذهب به عنوان نماد اخلاق گرایی ، توسط صحبتهای استیو پشت تلفن درباره ساخت یک فیلم مستهجن ، به لجن کشیده میشود، صحنهای که دارای نوعی کمدی تلخ و سیاه است که لتس به درستی از نمایشنامه نویس مورد علاقه اش میلر آموخته...
حقیقت اینست که خانواده اصلأ هیچ خط قرمزی را نمیشناسند ، تا جایی که سر میز شام به هیچ عنوان درک نمیکنند که چرا جین گوشت نمیخورد در حالی که خود غذایی که فاقد گوشت است را اصلأ غذا به حساب نمیآورند، نه جین ، کاریزمای لازم برای دفاع از ایدئولوژی گیاه خواری اش را دارد و نه خانواده توان فهمیدن چیزی بر خلاف عادت و علاقه اشان.
ساخته مجید مژدهی ، به لحاظ دکور حائز اهمیت است ، دکور او با کیفیت ، زیبا و کاملاً متناسب با چنین متن واقع گرایانه ایست، اما نکته منفی آن، ماسکه شدن گاه و بیگاه بازیگران و عدم میزانسن صحیح است ، چیزی که به احتمال فراوان استاندارد نبودن سالن نیز در آن نقش داشته اما به هر ترتیب برخی از صحنه ها عملاً برای نیمه سمت راست سالن غیر قابل دیدن بود، از جمله صحنه گریه کردن بیل، هنگام شنیدن خبر مرگ بورلی...
ایجاد ضرباهنگ متناسب با متن ، امری حیاتی برای چنین نمایشنامه ایست، خصوصا آنکه زمان نمایش بالاست، اما برخی از بازیگران به وضوح کار را از ریتم انداخته و عملاً نفس نمایش را میگرفتند. این موضوع بیش از آنکه به تمرین مربوط باشد به جنس بازی مربوط است، در پاره ای اوقات ، برخی بازیگران به وضوح قبل از دیالوگ متن را در ذهن خود بارگزاری میکردند ، به این لحاظ مقایسه اجرای « دروغ » از خود مجید مژدهی با این اجرا میتواند مفید باشد، در نمایش دروغ، که آن هم متنی رئال دارد، بازیگران بدون لحظهای درنگ و تردید روی صحنه حاضر بودند، این نقیصه میتواند دلایلی داشته باشد که عمدتاً بر من پوشیده است اما یقیناً مژدهی به عنوان کارگردانی با تجربه از آن آگاه است و امیدوارم برایش چاره اندیشی کند.
جوانا ، یا جانا ، در پایان به باربارا میگوید که با پدر خانواده ازدواج کرده و به عبارتی دیگر مالک همه چیز است، به بیان دیگر، این خانواده کوچک به نمایندگی از بخش کوچکی از جامعه آمریکا به صاحب اصلی خود ، یعنی همان سرخپوستان اولیه میرسد، جانا نه تنها نماد اصالت واقعی است بلکه او تنها کسی است که در برابر بی اخلاقی ایستادگی میکند، او در صحنه تجاوز گونه استیو به جین او را با چوب دستی مجروح میکند، عملی که در نهایت سبب جدایی بیل از باربارا و رفتن کارن و استیو از خانه میشود.
تریسی لتس ، نمایشنامه نویس خلاق و باهوشی است ، مادر خانواده که با زبان خود همه را میآزارد و تحقیر میکند سرطان دهان دارد و آیلی، دختر دیگر خانواده که از ظرافتهای زنانه خالی است و عاشق مردی شده که به وضوح رفتار کودکانه دارد، سرطان رحم دارد، به راستی کارکرد صحیح و به اندازه نماد در یک متن خوب چه قدر خوشایند است.
متن مشخصاً از کاری که مژدهی ارائه میدهد جلوتر است، اما گروه هر آنچیزی که در توان داشت را رو کرد، متن نیز به واقع متن سنگینی است که نیاز به تحلیلی قویتر داشت، تحلیل درست پیش از اجرا در حکم زیر سازی یک راه برای آسفالت است، که اگر درست نباشد....فکر میکنم بیش از این توضیح واضحات است.
جا دارد در پایان از همگی عوامل ساخت این اثر شاخص قدر دانی کنم ،با آرزوی قلبی بهترین ها....
اردیبهشت ۱۴۰۴
پی نوشت ها
*منتقد تئاتر
۱_مصاحبه به بهانه بازی تریسی لتس در نمایش، همه پسران من ، نوشته آرتور میلر و در سال ۲۰۱۹ انجام شده است
۲_ اگوست در اسیج کانتی، جان ولز، ۲۰۱۳
۳_رجینالد رز نیز متن نمایشنامه اش را به فیلمنامه تبدیل و یک شاهکار خلق کرد
۴_میکاییل شهرستانی در سال ۹۸ و ۹۹ این اثر را به اجرا درآورد و از بازیگران هنرجویش استفاده کرد
# یک نکته که دوست داشتم خارج از نقد به آن اشاره کنم ، شباهت این نمایشنامه با رمان مشهور « الیف شافاک » یعنی « حرام زاده استانبول » است، کارکرد فروپاشی خانواده، روابط نامشروع ، حرامزادگی و ... شباهت زیادی با آگوست در اسیج کانتی دارد، خواندن آن را به همه علاقمندان تئاتر نیز توصیه میکنم.