نگاهی به نمایش صندلی رئیس:
سادگی یا سهلانگاری

*مهرشاد کیارس؛ محمد مهدی امانی در سومین اثر خود در مقام کارگردان ، نمایش صندلی رئیس را به روی صحنه آورد، این نمایش که در سالن نارون در حال اجراست به قلم خود او نگارش شده و خود او ایفاگر نقش اصلی نمایش، یعنی کاراکتر برایاند است.
نمایش صندلی داغ ، خیلی زود به سراغ قصه اصلی اش میرود، رئیس یک شرکت هواپیمایی لندنی، پشت میز کارش مشغول پاسخ دادن به افرادی است که از نقاط مختلف دنیا با دفتر تماس میگیرند، محمد مهدی امانی در مقام نویسنده همان ابتدای کار تکلیف کاراکتر های نمایش را مشخص میکند ، رئیس شرکت هواپیمایی و در ادامه تمامی کاراکترها انسانهای فرصت طلبی هستند که هرکدام به نوعی دنبال جاه طلبی و کسب منافع شخصی خویشند، شخصیت هایی حریص، جاه طلب و ریاکار.
رئیس شرکت از طریق فریب دختری که پدر پولداری دارد مشغول اخاذی از اوست و همینطور با کارمند خانم شرکتش مخفیانه در ارتباط است ، برایاند، مستخدم شرکت از طریق گوش دادن تصادفی مکالمه ذهنی رئیس ، پی به نیت شوم او میبرد و این جرقه ای میشود برای وسوسه جانشینی با رئیس!
در اینجا مهمترین نقیصه در نگارش نمایشنامه نمود پیدا میکند، و آن چیزی نیست جز ساده انگاری، ساده انگاری متن نمایش صندلی رئیس ، نه از جنس درام های مدرن است و نه میتوان آن را در قالب های انتزاعی و حتی هجو تقسیم بندی کرد، در واقع این ساده انگاری در متن را میتوان نوعی شانه خالی کردن از پردازش منطق روایی قلمداد کرد.
هر کدام از جملاتی که مابین علامت « ، » قرار میدهم مملو از این ساده انگاری است.
به عنوان نمونه مستخدم از طریق گوش ایستادن متوجه نیت رئیس میشود، کمی جلو تر صدای وجدان مستخدم که به دو صورت فرشته و شیطان است او را فریفته و قانع و توجیه میکند که باید به رئیس خیانت کند، اندکی بعد صدای شیطانی مستخدم را قانع میکند که رئیس را مسموم کند، مستخدم بلافاصله و با کمترین میزان مقاومت تسلیم شده و میخواهد رئیس را مسموم نماید، حال برای پیدا کردن ماده ای برای مسمومیت جیبهای خود را میگردد! او در نهایت یک قرص را پیدا کرده و در غذای رئیس میاندازد ، کارمند خانم در مواجه با جسد رئیس با کمترین میزان تعجب و آشفتگی و بلافاصله میپذیرد که با مستخدم شرکت همکاری کند و جسد را از سر راه بردارند ! میهمان های خارجی مستخدم شرکت را با رئیس اشتباه میگیرند، هیچ کدام رییس اصلی را نمیشناخته و انگار مسئله اختلاف امضا او با رئیس هیچ اهمیتی ندارد گویی با جانشینی مستخدم به جای رئیس هویت حقوقی او نیز تغییر میابد...
این موارد را میتوان باز هم ادامه داد، اما برای جا افتادن مطلب همین قدر کفایت میکند ، در حقیقت اسکلت بندی متن در نقاط حساس آن دارای سستی فراوانی است، نه میتوان کمدی قابل قبولی از آن دریافت کرد و نه توان نزدیک شدن به رئالیسم را دارد، نه هجو است و نه فانتزی و حتی اندک شوخی های قابل قبولش هم یکی در میان جا نمیافتند...
مسئله عدم شخصیت پردازی درست با ورود میهمانها نمود بیشتری پیدا میکند ، میهمان های خارجی بسیار تیپیک و کم عمق به نظر میرسند، مرد کوبایی خشنی که گاه و بیگاه اسلحه میکشد و پدرش را چند ساعت قبل در یک درگیری از دست داده، برای برایاند تعریف میکند که در کوبا جگوار شکار میکند و همواره مسلح است، بازی بسیار اگزجره و گاه غلو آمیز دارد، دو خانم فرانسوی و انگلیسی نیز بسیار ساده انگارانه، دم دستی و تیپیکال به نظر میرسند، نه در گیری کودکانه اول ورودشان جایی از منطق دارد و نه سهم خواهی انتهایی از شرکتی که قاعدتاً با یک امضای جعلی واگذار شده است، مسئله ای که گویی برای هیچ کس اهمیت ندارد.
کاراکتر مرد عرب که عمدتاً با توجه به لهجه اش کمی مفرح تر و شاخص تر به نظر میرسد هم از این نقص شخصیت پردازی در امان نیست، شوخی هایش گاه بی مزه در میآید و دل بستگی هرزه گونه اش به زن فرانسوی عجیب و غلو آمیز...
ساده انگاری و حتی سهل انگاری در کلیت اثر به میزانسن نیز راه پیدا میکند، مرد عرب در بازگشتش به صحنه به جای در ورودی سمت چپ، از پشت دکور و سمت راست وارد میشود، جایی که قاعدتاً باید محل رفت و آمد پرسنل شرکت باشد، صحنه خنده های پی در پی او بر اثر مصرف پودری مخدر درون قهوه اش، شاید از برخی تماشاگران خنده بگیرد اما نمیتوانم از میزان سطحی بودن و دم دستی بودنش چشم پوشی کنم.
بازی محمد مهدی امانی با فیزیک خاصی که دارد، از مواردی است که باید مجزا بدان اشاره کنم، او با نوع دیالوگ گویی بی حال و جثه لاغرش، پتانسیل زیادی برای تبدیل شدن به بازیگری کمدی با ویژگی های خاص و مختص به خود را دارد، اما به عقیده من او هنوز در انتخابات کلیت کاراکتر خود مردد است، گاه کاراکتری با صدایی شل و ول و بی حال است که « نورمن ویزدوم » را در ذهن تداعی میکند و گاه سعی دارد چیزی فراتر از جثه کوچکش به نظر برسد که اعتماد به نفسی کاذب و حماقت وار شبیه به « وودی آلن» دارد، اما به عقیده من هنوز ظرفیت های بازیگری اش به تکامل نرسیده، یکی از معدود صحنه های موفق نمایش، جایی است که کاراکتر رئیس که دچار فراموشی شده از او میخواهد که او را « پدر » صدا بزند، محمد مهدی امانی در اینجا هم زمان معذب و نگران است و میکوشد خود را هر چه زودتر از این موقعیت تمسخرآمیز برهاند، لحظه در آغوش کشیدن او توسط بازیگر بلند قامت نقش رئیس، از معدود صحنه های قابل قبول و کمدی نمایش است.
در انتها، نمایش میکوشد عاقبت مستخدم کلاهبردار را همچنون رئیس سابق شرکت نشان دهد، یعنی شکست خورده و اینکه هر بادآورده ای را لاجرم باد خواهد برد، بدیهی است که پیام و نتیجه اخلاق گرایانه به هیچ عنوان با چنین متنی متناسب نیست و حتی کشش و تعلیق مناسبی نیز برای همراهی تماشاگر ایجاد نمیکند.
امید دارم که اگر کارگردان بنا دارد در آینده نوشته ای از خود را به صحنه بیاورد، حتما بیشترین زمان خود را صرف متن، بازنویسی و حتی مشورت کند.
در پایان برای کارگردان و تیم جوان نمایش صندلی رئیس آرزوی بهترین ها را دارم و اینکه امیدوارم خیلی زود آنها را در کاری جدید بر صحنه تئاتر ببینم.
اردیبهشت ۱۴۰۴
*منتقد تئاتر