نگاهی به نمایش پروانه الجزایری به کارگردانی علیرضا مجیدی
پرشهای زمانی که همگی به گذشته باز میگردند، نه به آینده

مهرشاد کیارس*:پدیده های طبیعی به ظاهر بی نظم و تصادفی ، بر اثر تکرار، یک الگوی قابل اندازه گیری و حتی قابل پیش بینی را ترسیم میکنند،...
این تعریف ابتدایی است از « نظریه آشوب » بنا بر این نظریه، تمام حوادث به ظاهر کم اهمیت و چه بسا ناچیز، ممکن است تبدیل به یک حادثه بزرگ شوند، حادثه ای که شاید در ظاهر هیچ نشانه و پیوستگی معناداری با آن عامل کوچک اولیه نداشته باشد، نظریه آشوب، به عنوان شاخه ای از ریاضیات پذیرفته شده و مقالات علمی بسیاری پیرامون آن موجود است ۱ـ
بر همین اساس ، تمثیلی برای درک این نظریه به کار برده میشود، تمثیل مشهوری که شاید بسیار شاعرانه و فانتزی به نظر برسد، اما به خوبی میتواند این نظریه را شرح دهد.
« بر هم خوردن بالهای یک پروانه در تگزاس، موجب طوفانی عظیم در چین میشود »
از این پدیده به ظاهر محیرالعقول ، تحت عنوان « اثر پروانه ای » یاد میشود. نماد پردازی اصلی نمایش نیز بر همین نظریه تمرکز دارد، پیام لاریان تلاش کرده است که در نوشته خود، این نظریه را در قالب درامی با پرش زمانی زیاد به بیننده منتقل کند. پرش های زمانی که همگی به گذشته باز میگردند، نه به آینده و تمامی آنها منجر به تغییر مکانی نمیشوند، به بیانی دیگر نمایش پروانه الجزایری ، فلش بک هایی در یک مکان است که در نهایت به زمان حال حقیقی میرسد.
چند جوان هنرمند در کلبه ای خارج از شهر دور هم جمع شدهاند ، در این میان « نینا » دختری است که به تازگی به این جمع پیوسته، فواد، قصد ترک ایران را دارد، آن هم به مقصد آلبانی، آرش دلباخته نینا است، بابک، پسری منزوی و گوشه گیر است که در نهایت به دور از چشم جمع خودکشی میکند،
این آغاز تعلیق پر التهاب نمایش است، زیرا نینا اصرار به رفتن دارد و آرش ممانعت میکند، از سویی دیگر، آنها صلاح را بر این میبینند که تا رسیدن پلیس صبر کنند...
معلوم میشود که نینا، به خاطر یک درگیری ناخواسته با پلیس در تهران و شلیک یکی از دوستان او، فراری شده و حالا آرش از بیم دستگیری او در تهران، مخالف رفتن اوست، ضمن اینکه علت خودکشی بابک نیز همچنان نامعلوم و شک آور است.
نمایشنامه نویس ، قصد ندارد به واکاوی علتها بپردازد، تمرکز پیام لاریان و ایده اصلی نوشته او توالی زمان است و سر و شکل دادن به این مفهوم که گاه بسیاری از رفتارهای روزمره ما درگیر تکرار میشوند، در این حالت رفتارهای به ظاهر ساده ما میتواند تاثیر پررنگی در زندگی آینده ایفا کنند.
با وجود نماد پردازی خلاقانه و دیالوگ نویسی کاملا مرتبط با ماهیت نمایشنامه، اما داستان خطی آن نمیتواند جذابیت زیادی را ایجاد کند، چرا که با وجود تعلیق خوبی که از نیمه دوم نمایش آغاز میشود، یعنی از لحظه خودکشی بابک، نمیتوان آن نتیجه مورد نظر نمایشنامه نویس را دریافت کرد ، یعنی همان تصمیمات به ظاهر بی اهمیت و توالی زمان، اما با وجود این فرم کلی که از نمایشنامه برداشت میشود، کلیت اثر به اندازهی خوب و خلاقانه هست که بتواند تماشاگر را تا انتها در سالن نگه دارد.
« علیرضا مجیدی » به عنوان کارگردان، نه تنها به ایده اولیه آسیب نمیرساند، بلکه تا حد توان آن را دراماتیزه تر، هیجان انگیز تر و ملموس تر میکند.
نخستین اثر مثبت کارگردان در اجرای دکوری متفاوت از دکوری است که در نمایشنامه شرح داده شده، لاریان در شرح دکور مینویسد:
« طراحی نمایش تنها از یک در معمولی که در انتهای صحنه قرار داشته و یک سکوی نسبتاً بلند در میانه، تشکیل شده است و این دری خواهد بود که گاه در ویلا، گاه در تراس و گاه در آشپزخانه را تداعی خواهد کرد » ۲_
اما دکور علیرضا مجیدی بسیار خلاقانه تر از این است، او برای دکور به سراغ همان نماد اصلی رفته، یعنی پروانه، یک جفت بال چوبی پروانه ای شکل که در یک سوم انتهایی نمایش از وسط باز میشود، این باز گشایی بال پروانه خود منجر به تولید خلاقیتی دیگر میشود که واقعاً تحسین برانگیز است، هنگام ورود کاراکترها به درون پروانه، ما شاهد چند فلش بک مهم نمایش هستیم، گویی که کاراکترها در داخل بدن پروانه قرار میگیرند و با شکافتن بالها، آن پوسته ظاهری زیبا برهم خورده و حقایق آشکار میگردند، اما خلاقیت های دکوراتیو و میزانسن در اینجا به پایان نمیرسد، نقطه اوج این خلاقیت تشک و ملحفه بابک است که در انتهای دکور و در مرکز تصویر دیده میشود، آن هم نه بر روی زمین، بلکه به صورت عمودی و ایستاده، گویی در رفت و برگشت های مداوم زمان، قواعد پذیرفته شده فیزیک و پرسپکتیو نیز در هم میشکند.
مجیدی همچنان، با دریافت صحیح جانمایه نمایشنامه ، در پایان بابک را که دیگر زنده نیست، در زیر نور نقطهای و در مرکز صحنه، دوباره جلوی تماشاگر میآورد، چنین ایده ای، او را همچنان در هالهای از ابهام قرار میدهد و از تشکیل این ایده در ذهن تماشاگر جلوگیری به عمل میآورد که « بابک در پایان زنده شد »
اما در روی دیگر سکه، ایراداتی نیز بر میزانسن وارد است که اولی مهم تر و دومی کم اهمیت تر است، مورد نخست اینکه ، پس از گشایش بالهای پروانه، عمق خوبی در بلک باکس ایجاد میشود که کارگردان میتوانست به شکل بهینه تری از آن استفاده کند، حال اینکه برخی صحنه ها، خصوصاً لحظه ای که آرش، با بازی ارشیا زمانی، اقدام به خود زنی میکند، به قدری در جلوی صحنه قرار دارد که عملا از ردیف شش به بعد کاور شده و قابل دیدن نیست، حتی تماشاگران با قدی کوتاه تر نیز از ردیف پنجم هم به سختی میتوانستند بازیگر را که روی زمین خوابیده است ببینند، قالی که در صحنه پهن میشود تا بازیگران روی آن بنشینند نیز به همین منوال است ، مورد دوم اینکه گوشه های بیرون زده پایین بالهای پروانه، بارها به پای بازیگران برخورد میکرد که در مواردی تمرکز آنان را برای چند لحظه از بین میبرد.
نکتهای که در بازیها لازم است یادآور شوم این است که شوخیهای کلامی بازیگران در نیمه اول، کمی کم رمق و گاها لوس از آب درآمده ، مجیدی که در این زمینه از متن اصلی پیروی میکند میتوانست با باز طراحی این شوخی ها کمی از کسالت اثرش، خصوصاً تا قبل از صحنه مرگ بابک بکاهد و آن را دلپذیر تر کند.
اما در مجموع، از پس ساخت حس و حال و اتمسفر نمایش به درستی برمیاید، نمایشی که با وجود کم رمقی در زمینه داستان پردازی، بواسطه فرم خلاقانه و سوال برانگیزش، همچنان قابل دیدن و لذت بردن است.
صحنه خود زنی بازیگر نقش آرش، ارشیا زمانی، صحنه ایست که تا مدتها در حافظه باقی خواهد ماند.
برای همگی عوامل نمایش ارزوی توفیق روز افزون دارم
اولین روز اسفند ماه ۱۴۰۳
پی نوشت ها:
*منتقد تئاتر
۱_ مفاهیم اثر پروانهای و همینطور نظریه آشوب ، هر دو توسط « ادوارد اورنتس » به وجود آمد، او که یک ریاضیدان آمریکایی بود، جمله مشهوری در توضیح ساده این نظریه دارد، این جمله در عین سادگی، بسیار پیچیده است!
« آشوب، هنگامیست که حال، آینده را تعیین میکند، اما حالِ تقریبی نتواند آینده را تقریبی تعیین کند »
۲_ این تغییر دکور میتواند ناشی از این باشد که نویسنده نمایشنامه ، استفاده از آن را منوط به اجازه طراح کرده است، در اینصورت باید از او ممنون بود، چرا که نسخه اجرا شده رشت به اعتقاد من بسیار دلپذیرتر و خلاقانه تر است.