نگاهی به نمایش مرگ تصادفی یک آنارشیست به کارگردانی رضا توشه
سیاست عریان

مهرشاد کیارس*:« داریو فو » نمایشنامه نویس مشهور ایتالیایی است که به معنای واقعی کلمه، از دل « کمدیا دلارته » بیرون میآید ، ترکیبی از بداهه، منولوگ ، دیالوگ، پانتومیم ، رقص، اکروبات و... فو، این هنر را در خانواده خود و از طریق پدربزرگش آموخته بود.
داریو فو برای نگارش نمایشنامه مرگ تصادفی یک آنارشیست ، موفق به کسب جایزه نوبل ادبی ۱۹۹۷ شد، شاید از این جهت، این نمایشنامه مهمترین نمایشنامه او باشد،اما لزوماً بهترینش نیست و حتی از پاره ای جهات نمایشنامه دارای ایرادات اساسی است، نحوه دریافت جایزه نوبل او در آن سال خود جای بررسی مجزا دارد که کاملا با هدف این نوشتار بی ارتباط است، بنابراین به سراغ خود اثر میروم...
یک آنارشیست ۱_ در دفتر مرکزی اداره پلیس میلان از پنجره بیرون پریده و جانش را از دست داده است، تعلیق اصلی و اساسی نمایشنامه حول این محور میچرخد که این مرگ تصادفی است یا عمدی...
نمایشنامه مرگ تصادفی یک آنارشیست ، میکوشد که یک « کمدی_سیاسی» باشد، وجه کمدی اش روی دوش کاراکتر مرد دیوانه با بازی خود کارگردان « رضا توشه » است ، و وجه سیاسی اش عمدتاً از دهان کاراکتر اصلی، یعنی همان مرد دیوانه خارج میشود، این جنبه سیاسی در بسیاری از مواقع از جنبه کمدی پیشی میگیرد و حتی درام را نادیده میگیرد، داریو فو، در لابلای اثر گویی فراموش میکند که مشغول نگارش یک نمایشنامه است و گاه و بیگاه اثر خود را تبدیل به تریبونی برای تفکرات عمدتاً مارکسیست میکند، تفکراتی که ریشه در آرای مارکس ، انگلس و به خصوص آنتونیو گرامشی ۲ـ دارد.
«دیوانه : آیا مردم خواستار نظامی کاملا عادلانه هستند، باشه ترتیبش رو میدیم . و به این ترتیب اونا به نظامی که یه خورده کمتر ناعادلانه باشه رضایت میدن . کارگرا فریاد میزنن « به این استثمار شرم آور و حیوانی خاتمه بدین » و ما عمدتاً طوری تجدید نظر میکنیم که اونا با وجودی که همچنان در استثمار باقی میمونن، دیگه احساس شرمساری نمیکنن، اونا دیگه نمیخوان توی کارخونه کشته بشن، پس ما چند دستگاه حفاظتی توی کارخونه ها نصب میکنیم و حقوق و مزایای سرکارگر رو هم کمی افزایش میدیم، اونا میخوان سیستم طبقاتی جامعه محو و نابود بشه و ما کاری میکنیم که اختلاف طبقاتی شدید نباشه، یا اینکه چندان مشهود نباشه، اونا انقلاب میخوان ما بهشون اصلاحات میدیم...»
در ادامه داریو فو حتی پا را فراتر گذاشته، آنقدر فیتیله سیاست را بالا میکشد که دیگر آن جنبه کم رنگ درام نیز محو میشود و نمایشنامه عملاً به یک بیانیه سیاسی صرف و یا مقاله سیاسی و یا چیزی شبیه به این ها تبدیل میشود....
«دیوانه: میدونین از محو کامل زد و بندهای سیاسی چیزی عاید یه شهروند معمولی نمیشه. اون همین قدر که ببینه اینجور آدمها محکوم میشن یا پرده از روی یه رسوایی برداشته میشه و مردم میتونن دربارش حرف بزنن راضی میشه. به تعبیر اون همین چیزا آزادی کامله و دیگه دنیا بهشت برین شده...»
و در ادامه...
« دیوانه: به این ترتیب ایتالیا ها هم مثل آمریکایی ها و انگلیسی های مدرن میشن و بلاخره میتونن ادعا کنن « درسته که ما تا خرخره توی کثافت فرو رفته ایم، ولی دقیقاً به همین دلیل میتونیم با سرهای برافراشته راه بریم! »
بدین ترتیب نمایشنامه مرگ تصادفی یک آنارشیست ، بسیار پر دیالوگ است، دیالوگهایی که عمدتاً در خدمت ایده سیاسی اثر هستند تا درام و منطق نمایش، برای این نمایش دو نسخه پایان بندی مختلف توسط خود فو نگارش شده است.
در نسخه اولیه ، دیوانه با تهدید بمب کلید دستبند را از برتوزو میگیرد و نوار صداها ی ضبط شده از مرکز پلیس را پخش میکند و اعلام میکند که دویست کپی از آن گرفته و از آن به عنوان سندی علیه فساد اداره پلیس استفاده خواهد کرد.
در نسخه دوم، قاضی ارشد واقعی در پایان داستان باز میگردد تا از مرکز تحقیق کند، اعضای مرکز ابتدا فکر میکنند که باز هم همان دیوانه تغییر قیافه داده اما به زودی درمیابند که پس از این همه دردسر، با بازرس اصلی مواجه شده و باید به او پاسخگو باشند، همگی از خستگی روی زمین میفتند.
اما در نمایشی که در رشت توسط رضا توشه کارگردانی شد، در پایان مرد دیوانه بمب را روی میز گذاشته و خارج میشود ، اعضای مرکز پلیس که دستهایشان توسط مرد دیوانه بسته شده از تنها شخصی که دستش باز است یعنی خبرنگار درخواست کمک میکنند، خبرنگار بدون اهمیت به آنها خارج شده و بمب منفجر و همگی اعضای مرکز پلیس کشته میشوند...
پس از آن کارگردان که نقش مرد دیوانه را نیز بازی میکند به تماشاگران اعلام میکند که آنچه دیدید یک پایان خوش بود.... بنابراین در نسخه بعدی، خبرنگار تحت تأثیر اعضای مرکز پلیس قرارگرفته و دستهایشان را باز میکند، اما آنها پس از آزادی دست خبرنگار را میبندند و بدین ترتیب ، خبرنگار به عنوان تنها شاهد تمام ماجرا و فسادهای آنان از بین میرود...
همانطور که خواندید، هر دو پایان بندی رضا توشه با نمایشنامه اصلی متفاوت است.
در ایران و در سال ۱۳۹۵، « نوید جعفری »، این متن را در شیراز به صحنه آورد، طی صحبتی که با این کارگردان باتجربه تئاتر داشتم، او نسخه دوم پایان بندی داریو فو را به اجرا گذاشته بود و تقریباً به متن اصلی وفادار بود.
اما پایان بندی که رضا توشه در رشت به روی صحنه آورد، به طور کامل متعلق است به نمایشی از همین نمایشنامه به کارگردانی زندهیاد « مصطفی عبداللهی » که در سال نود و دو و در تئاتر شهر تهران به اجرا درآمده بود ، بسیاری از المانهای اجرا نیز از همین اجرا الهام گرفته شده است.
یکی از نکات منفی پر رنگ اجرای رشت، یکنواختی اجرا است، این یکنواختی بیشتر مربوط به نوع دیالوگ نویسی اثر است ، جایی که خلاصه سازی بسیاری از مفاهیم سیاسی در دیالوگهای مرد دیوانه، میتوانست شتاب بیشتری به کار داده و کمی از حجم بسیار بالای گویش اثر را کم کند، مسئله دوم این که این یک نواختی در خود کاراکتر مرد دیوانه نیز مشهود است، کاراکتر او با بازی خود رضا توشه، تقریباً در تمام صحنه ها یک شکل و یک لحن است، در صحنه اول هوش و ذکاوتی که او را از یک شیرین عقل صرف بودن برهاند از خود بروز نمیدهد و نوع بازیش متناسب این نقش نیست، در صحنه ای که خود را به جای قاضی جای میدهد، کلامش آن تحکم و برش کافی را نداشته و حتی در صحنه پایانی، یعنی جایی که با اسلحه دیگران را تهدید میکند، تحکم لازم در لحن و کلامش احساس نمیشود.
شاید بهتر این بود که برای چنین متن پر گفتار و پر اکتی، کارگردان تمرکز خود را بر روی کار خود معطوف میکرد و نه بازی، حال اینکه برخی شلختگی ها در میزانسن نیز دیده میشود که با تمرکز بیشتر قابل رفع بود، به عنوان نمونه در صحنه ای که میخواهد چند فعل ایتالیایی را برای بازرس برتوزو هجی کند، تخته سیاه را در دست گرفته، به تماشاگر پشت میکند و با بدن خود تخته را نیز کاور میکند، و باز میتوان از آشفتگی میزانسن، به خصوص در مورد سرباز نام برد، در تمامی طول اجرا سرباز که تقریبا در همه صحنه ها حضور دارد، نمیداند به درستی کجا بایستد، گاه نمیداند در اینجا باید چه میزان از اکت و بازی از خود بروز دهد و حتی در برخی از صحنه های طولانی به وضوح خسته شده و بی هدف گوشه ای از صحنه ایستاده است.
به عقیده من لزوم خلاصه سازی و آداپتاسیون ، برای چنین متنی حیاتی است، متنی که ایدئولوژی اصلی اش را عمدتاً بدون هیچ پرده پوشی و حتی دراماتیزه کردن در دهان شخصیت میگذارد، مضاف بر اینکه زمان بالای اجرا و دکور یکسان، تاثیر منفی بر جذابیت و همراهی تماشاگر دارد.
برای آقای رضا توشه و همگی عوامل اجرایی آرزوی موفقیت دارم
اواسط بهمن ماه ۱۴۰۳
پی نوشت ها
*منتقد تئاتر
۱_ جنبشی سیاسی فلسفی، در ضدیت با تمامی عناصر قدرت مرکزی و انحصار طلب
۲ـ گرامشی ده سال در زندانهای موسیلینی در حبس بود، او یکی از تاثیرگذارترین نظریه پردازان مارکسیست بود، نظریه هژمونی سیاست از مشهورترین نظریات اوست، وجه تمایز او نسبت به سایر نظریه پردازان مارکسیستی، توجه ویژه او به فرهنگ بود، گرامشی عنصر فرهنگ را عامل تعیین کنندهای بر حفظ ارزشهای طبقه بالا دستی جامعه میدانست، او معتقد بود که در فرآیند یک انقلاب این روشن فکران هستند که انقلاب را پیش میبرند، ( نقل به مضمون ، نامه های زندان، انتونیو گرامشی)
از همین روست که بسیاری خط فکر اصلی داریو فو را نشأت گرفته از او میدانند.