نگاهی به نمایش «از رشت تا نیاوران»
نمایشی که در زمان حال اجرا می شود ولی خالی از زمان حال است

مهرشاد کیارس: همین چند ماه پیش بود که رضا عباسی را در مقام بازیگر، و در نمایشنامه ای از اکبر رادی روی صحنه دیدیم و از بازی مسلط، باور پذیر و شخصیت سازی دوست داشتنی اش لذت بردیم، اینبار او در جایگاه نویسنده ، متنی را با کارگردانی احسان بصیر به روی صحنه آورد تا روند تجربه گرایی و پختگی اش همچنان و به شکل خستگی ناپذیری ادامه یابد، قبل از بررسی نمایش، جا دارد که انگیزه، شور و اشتیاق رضا عباسی در صحنه تئاتر، با وجود سالها فعالیت در این عرصه را ستایش نموده، و یادآور شوم که چنین رویکردی میتواند به درستی توسط جوان ترها الگو برداری شود...
نمایشنامه از رشت تا نیاوران، به قلم رضا عباسی ، نمایشنامه ایست در تلاش برای مطرح کردن معضلات روحی و اجتماعی یک زوج هنرمند که در سودای موفقیت به پایتخت مهاجرت کرده اند، حال در آنجا نه پیشرفتی کرده اند و نه زندگی موفقی دارند، مضاف به اینکه کاراکتر مرد، اشکان، به همسر خود باران خیانت هم کرده است، این خلاصه داستان نمایش، به هیچ عنوان دراماتیزه نمیشود و در حد یک طرح برای نوشتن نمایشنامه باقی ماند.
در گشایش نمایش، باران را در خانه ای تنها میبینیم که پریشان ، مضطرب و هیجان زده است، باران با منولوگ هایی که میگوید دل تنگی های خود را برای شهری که به آن دلبستگی دارد تشریح میکند، همچنین گلایه هایش از اشکان... او در پرده نخست حتی اقدام به خود کشی هم میکند که نهایتاً از انجام آن منصرف میشود.
این اقدام بزرگ باران، یعنی از بین بردن خود، در حالی صورت میگیرد که تماشاگر عملا هنوز با شخصیت او آشنا نشده و به درستی او را نشناخته است، بنابراین این اقدام باران، سبب میشود که تماشاگر برای علت آن مشتاق شود و بخواهد دلیل آن را کشف کند.
این تنها تعلیق نصفه و نیمه نمایش اما ، به همان سرعتی که تولید میشود، از بین میرود، ما در رفت و آمد بعدی نور هم، باز باران را مشاهده میکنیم که مشغول گله و شکایت از اشکان، مردم شهر و...است.
این رفت و آمدهای نور چهار مرتبه اتفاق میافتد تا برای اولین بار اشکان را میبینیم و اینجا اولین جایی است که نمایش سعی میکند شروع به روایت گری کند.
در هر کدام از رفت و برگشت های نور قبلی، با اینکه حس و حال باران تشریح شده و فضای غم آلود و خاطره انگیزی در اتمسفر صحنه به وجود آمده است، اما داستان هنوز شروع نشده و یا بسیار کند و با سکته فراوان آغاز میشود، این نکته شاید در همان ابتدای نمایش، بزرگترین ضربه را بر پیکره درام میزند، درامی که خود در ادامه دو پاره شده و هر پاره اش بدون سرانجام به حال خود رها میشود.
با آمدن اشکان روی صحنه، در چند دیالوگ رفت و برگشتی با باران ، ما متوجه میشویم که این زوج هنرمندان تئاتر رشت هستند که برای ارائه ای بهتر از خود و ساختن چیزی که خود را لایق و شایسته آن میدانند به تهران آمده اند...
اما این روایت از چه طریقی بیان میشود ؟ از طریق دیالوگ اشکان...در حقیقت نمایشنامه نویس ، هر آنچیزی را که مربوط به روایت خطی اثر میشود را به ساده ترین شکل ممکن در دهان کاراکتر میگذارد، اشکان در یک دیالوگ نسبتاً سریع تمامی خط روایی داستان را بازگو میکند، اینکه آنها بازیگران تئاتر بودند و پس از مهاجرت به تهران مشغول به بازی در کارهای سطح پایین هستند...
نمایشنامه نویس این واقعه را که میتوانست موتور پیش برنده اثرش باشد بیشتر پردازش نمیکند و به آن شاخ و برگ نمیدهد، در عوض سراغ خرده پیرنگی دیگر میرود، یعنی خیانت اشکان...
این خیانت که تماشاگر بیش و کم در صحنه های قبلی و از زبان باران با آن آشنا شده، دیگر آن قدرت شوکه کننده را ندارد و تقریباً عقیم شده اما مواجه اشکان با چنین افشاگری میتوانست جذاب باشد، اما نمایش به گونه ای پیش میرود که اشکان پس از شنیدن حرفهای باران، مبنی بر اینکه او از رابطه پنهانی اش باخبر است، با سکوت و زبان بدنی که حاوی شرمندگی است، تلویحا آن را پذیرفته و هیچ تلاشی برای رد آن و یا تغییر نگاه باران نمیکند...
بنابراین این روایت نیز نمیتواند برای کلیت اثر ایجاد جذابیت کند،در نهایت نمایش با اتودهای بازیگری اشکان و باران به پایان میرسد، گرچه این بازیها دستکم از لحاظ بصری دارای جذابیت هستند اما در دل نمایش حل نشده، نه حاوی نکته ای هستند که گره افکنی و تعلیقی جدید را بیافریند و نه دیگر بار احساسی صحنه را افزایش میدهند، چرا که این حجم احساسات در صحنه های قبل همگی خرج شده اند.
« خالی بودن در زمان حال » شاید بتوان این عبارت را برای تعریف کلیت این نمایش به کار برد، در این نمایش کاراکتر ها از چیزی در گذشته صحبت میکنند، اما زمان حالی که در مقابل تماشاگر باز میشود را از دست میدهند...برای درک بهتر این موضوع مثالی از یکی از آثار بهرام بیضایی میآورم که میتواند کمک کننده باشد.
در نمایشنامه افرا، ما تقریبا در اکثریت مواقع با فعل ماضی مواجه هستیم، افعالی که در انتهای منولوگ ها استفاده میشود مانند اینهاست، دیدم، گفتم، آمدم، آمد، گفت، دید، خندید و... ۱ـ
نکتهای که باعث میشود آن نمایشنامه از لحاظ ساختاری قابل قبول باشد اینست که حجم اتفاقاتی که در گذشته میافتد بسیار بالاست، از ماجرای عاشقانه پسر دوچرخه ساز تا احوالات مادر و ماجرای سرقت و...
اما ماجرایی که در گذشته دو کاراکتر اشکان و باران روایت میشود بسیار کم و زودگذر است، شاخ و برگی ندارد و توسط نویسنده پرداخت نمیشود، به طوری که اگر صحنه بازیهای تئاتری را در آخر نمایش از آن کم کنیم، زمان نمایش بسیار کم میشود ۲-
صحنه مواجه اشکان و باران، میتوانست روند نمایش را عوض کند چرا که با حضور دو کاراکتر در یک مکان و زمان، دیگر نیازی به منولوگ گویی و شرح وقایع گذشته نیست، اما همچنان دو کاراکتر در گذشته به سر میبرند و هیچ ایده و استراتژی برای زمان حال ندارند.
طرح اولیه نمایش از رشت تا نیاوران ، طرحی قابل قبول و حتی جذاب است، اما نمایشنامه تولید شده بر اساس آن هنوز بسیار جای کار دارد، ...احسان بصیر، کارگردان جوان نمایش، با بهره گیری از موسیقی نوستالژیک و استفاده از افکت های صوتی سعی در پر رنگ کردن بار عاطفی اثر دارد که تا حدود زیادی در آن موفق ظاهر میشود، ماجرای لو رفتن خیانت اشکان به باران ، با وجود قابلیت خوبی که بازیگر نقش باران از خود نشان میدهد، همچنان خام دستانه طراحی شده...
این خام دستی در چند جای دیگر اثر نیز مشاهده میشود، به عنوان نمونه برای اینکه تماشاگر بفهمد که باران مورد توجه مردان زیادی است ، شخصی در خانه را میزند و کاغذ مچاله شده ای را به داخل پرت میکند که خواندش باعث عکس العمل تند باران میشود... درک چنین اتفاقی در فضای رئالیستی نمایش بسیار مشکل است.
در پایان برای رضا عباسی و کارگردان جوان نمایش، همچنین تمامی عوامل تولید آن آرزوی موفقیت و شادکامی دارم
پی نوشت ها:
۱ـ به لحاظ دستوری این افعال را « ماضی ساده » مینمامند و منفی شده آن را که آن هم بسیار در نمایشنامه افرا استفاده شده را « ماضی ساده منفی » گویند، ندیدم، نشنید، نگفت و...
۲ـ بازی کاراکتر باران در این قسمت شاید جدا از نمایش اما جذاب است، به ویژه قسمتی که شعری را با تیپ سازی « لات جاهل قدیمی » میخواند
« ماشین دودی سوار بشی
قد بکشی، خال بکوبی، جاهل پامنار بشی
حیفه آدم اینهمه چیزای قشنگو نبینه
الا کلنگ سوار نشه »
این شعری است از « فروغ فرخزاد ، از مجموعه تولدی دیگر»