در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش سفر بی سرانجام به کارگردانی امیر محمد رضایی

سرگردان در متن و اجرا

نگاهی به نمایش سفر بی سرانجام به کارگردانی امیر محمد رضایی

سرگردان در متن و اجرا

مهرشاد کیارس، زندگی شخصی و حوادث دوران حکومت ناصرالدین شاه قاجار ، همواره مورد توجه اهالی هنر بوده است، نمایشنامه نویسان بسیاری با استفاده از آن قلم زده و کارگردانان بسیاری با دستمایه قرار دادنش نمایش به صحنه تئاتر برده اند.
اهالی تئاتر به سادگی میتوانند نام نمایشی را که به نوعی به ناصرالدین شاه مرتبط میشود را به خاطر بیاورند، خاطرات یک جامه دار از زندگی و قتل میرزا تقی خان فراهانی نوشته علی رفیعی ، قبله عالم نوشته اکبر رادی و پرده خانه بهرام بیضایی ، تنها مواردی اندک از تعداد بسیار زیاد آثاری هستند که در هر یک به نوعی این شاه قاجار نقش تعیین کننده ای را ایفا میکند.
این قابلیت فوق العاده نمایشی از شخصیت و روزگار ناصرالدین شاه را میتوان به شکل مفصلی مورد ارزیابی قرار داد، تضادهای شخصیتی شاه قاجار که از حاکمی دیکتاتور و قسی القلب تا عاشقی شیفته و مجنون، دسیسه ها و نیرنگ های زنان شاه در حرمسرایی پر از رمز و راز، سرگرمی‌های خلاقانه و هزار و یک شب گونه شاه، درگیری ها و معضلات اجتماعی مردم و نفوذ آن تا محل سکونت شاه و همچنین سرنوشت تراژیک امیرکبیر و دسیسه های درباریان برای تشویق شاه قاجار به فرمان قتل او، همه و همه دستمایه های خوبی برای خلق درام را فراهم میآورند. ضمن اینکه این دوره تاریخی بستر مناسبی برای نشان دادن فرهنگ و مناسبات بومی فراهم می‌آورد.

در سالهای اخیر میتوان دید که از هر رویکردی برای اثری با محوریت ناصرالدین شاه در تئاتر و حتی سینما استفاده شده است ، طیف وسیعی از آثاری در سبک های کمدی، فانتزی، رئال و ...
کامبیز حضرتی نیز در نمایشنامه خود سعی میکند تا حد زیادی متفاوت ظاهر شود، نوشته او جهانی را خلق می‌کند ، هم زمان واقع و فرا واقع گرا، جایی که شاه قاجار پس از حادثه ترور حرم شاه عبدالعظیم حسنی ، در دنیای دیگر بیدار شده و با جیران دیدار می‌کند.۱ـ

نمایش « سفر بی سرانجام » به کارگردانی امیر محمد رضایی ، در بهمن ماه ۱۴۰۳ در سالن تئاتر شهر رشت به اجرا درآمد و شامل نکاتی است که بررسی آن شاید بتواند به سازنده جوان و خوش سلیقه اش کمک کند.
ابتدا و مهمترین نکته در مواجه با اثر اینست که نمایشنامه آن با وجود برخی خلاقیت های نویسنده ، از عدم انسجام و نبود خط داستانی مشخص ضربه میخورد.
عبارت « گلوله ای سرگردان در نیم روز بلند تاریخی » که بر روی پوستر کار  مشاهده میشود را نویسنده بر روی جلد نسخه چاپی نمایشنامه اش به کار گرفته و بیشتر از هر چیزی کلمه « سرگردان » به کلیت اثر شبیه است، جایی که خط زاویه دید نمایشنامه در حالی تغییر میکند و از شخصیتی به شخصیت دیگر میرود که هیچ کدام از آنها موفق به ساختن روایتی منسجم نمیشوند.
ابتدای نمایش روایت از زاویه دید شاه آغاز میشود، پس از حادثه ترور در حرم، شاه و جیران را می‌بینیم که در دنیای دیگر یکدیگر را ملاقات میکنند، سپس زنان حرمسرا، درباریان، میرزا رضا کرمانی و مجدد جیران و نهایتا شاه را می‌بینیم که با پذیرش مرگ خویش، آرام در تابوتی میخوابد. این تنوع حضور کاراکتر منجر به تنوع در روایت و یا دستکم پیش برد یک خط روایت اصلی و مشخص نمیشود.
به نظر میرسد هدف نویسنده نه خلق یک داستان با سیر خطی کلاسیک بلکه نمایش حالات درونی و انگیزه‌های کاراکترها بوده است، نکته قابل توجه در اینجا عدم شخصیت پردازی مناسب کاراکترهاست، شاه  کاراکتری عاشق پیشه و دلداده از خود بروز میدهد و بیشتر از اینکه علت اعمالش برای مخاطب آشکار شود، دیالوگ‌هایی با جیران میگوید که یادآور ادبیات عصر ویکتوریا است، در سمت مقابل جیران نیز بیشتر مشغول آه و ناله و سوز و گداز است، خرده روایتها که موتور پیش برنده چنین نمایشی هستند، در حجم بالای این احساسات کم اثر و عقیم میشوند.
از سوی دیگر مخاطب با هیچ کاراکتر دیگری نیز همراه نمیشود و اتابک و مردک خان و میرزا رضا کرمانی، گویی هر کدام ساز خود را مینوازند و نخ تسبیه اتصال آنها با بدنه نمایش به درستی آشکار نمیشود.
نمایش در میانه راه شاه و جیران را رها کرده و به دنبال انگیزه های سیاسی درباریان و میرزا رضا میرود، در اینجا نکته و دستاوردی که چیزی بیشتر از حافظه تاریخی تماشاگر در بر داشته باشد بیان نمیشود و کلیت ماجرای میرزا رضا، همان است که همگان میدانند، بنابراین تنها نکته جدید و خلقی که در نمایشنامه صورت می‌گیرد، همان دیدار شاه و جیران در عالم ارواح و ابراز شیدایی است.
چنین تمهیدی نمیتواند برای نمایشی نزدیک به دوساعت، برای تماشاگر جذاب باشد و او را مشتاقانه در سالن حفظ کند، ضمن اینکه از ریتم افتادن های پیاپی نمایش این عدم جذابیت را تشدید میکند.

یکی از راهکار هایی که میتوانست این افت انرژی نمایش را پوشش دهد، خلاصه سازی برخی صحنه ها بود که برای چنین نمایشنامه ای ضروری به نظر میرسد، صحنه بازجویی میرزا رضا، همینطور صحنه فلش بک دیدار میرزا و نائب السلطنه از این دست است.

از خلاقیت های در خور توجه کارگردان تفاوت لحن، زبان بدن و حتی فیزیک ناصرالدین شاه با آنچه که به آن عادت کرده ایم است، شاه قاجار نه یک شاه فربه و کند است که ته لهجه آذری دارد، بلکه مردی است چالاک، بدون لهجه و بلند قامت، عصایی چوبی به دست دارد که به وضوح برای بازیگر خوش قامتش کوتاه است و نمایشی بودنش را فریاد میزند.
دکور نمایش جا داشت متنوع تر کار میشد، در صحنه بازجویی میرزا رضا و چند صحنه دیگر، همچنان تخت شاه را در بک گراند مشاهده میکنیم که منطقی به نظر نمیرسد، نکته عجیب اینکه نائب السلطنه در صحنه دیدارش با میرزا رضا، به دلیل نبود جایگاهی مشخص برای نشستن و معلوم نبودن مکان ملاقات ، زانو زده و روی زمین مینشیند.
موسیقی نمایش، با اجرای زیبا و کم نقصی همراه است اما حجم آن بسیار زیاد است، گاه بطور مستقیم در صحنه دخالت دارد و تلاش میکند حالات روحی صحنه را به تماشاگر اعلام کند و در اواخر کار اندکی آزاردهنده میشود.

فرم اجرا شده توسط جیران در پایان نمایش بسیار خام دستانه طراحی شده و اساسٱ علت وجودش مشخص نیست، این فرم قرار است چه چیزی به نمایش اضافه کند؟ شوریدگی جیران را؟ اگر این است تماشاگر در ابتدای نمایش مفصل آن را دیده است. و یا اینکه هدف از آن ایجاد تنوع بصری است؟ در اینصورت هم هدفش محقق نمی‌شود ، چرا که طراحی حرکات پرفورمنسرها، بسیار ابتدایی ، قابل حدس و حتی ناهماهنگ است، این مورد تنها مختص این نمایش نیست و در بسیاری از نمایشهای اجرا شده، ابتدایی بودن فرم ها مشاهده میشود. جا دارد گروه‌های نمایشی کمی بیشتر به این نقیصه توجه کنند و با استفاده از مربیانی که اتفاقا تجربه خوبی در این زمینه دارند، آن را پوشش دهند.

نکته دیگری که میتوانست به جذابیت نمایش اضافه کند، استفاده از موقعیت کمیک خواجگان دربار بود، شاهد بودیم که نمایش کوتاه آنها برای زنان حرمسرا اندکی تماشاگر را سر ذوق آورد، موردی که میشد بیشتر به آن پرداخت و از این قابلیت استفاده بهتری کرد.

برای امیر محمد رضایی و تیم جوانش آرزوی موفقیت روز افزون دارم -اوایل بهمن ۱۴۰۳

پی نوشت ها 

۱ـ جیران ملقب به فروغ السلطنه، همسر مورد علاقه ناصرالدین شاه و مادر قاسم میرزا بود، جیران چهار فرزند از شاه داشت که همگی مردند و خود نیز بر اثر بیماری سل از دنیا رفت. شاه به قدری دلداه او بود که لقب فروغ السلطنه را پس از جیران به هیچکس نداد و عمارت محل زندگی جیران را به همان شکل نگه داشت. ناصرالدین شاه اشعاری نیز در مدح جیران دارد