در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش «یک دقیقه و سینزده ثانیه»

نمایشی که باید در دل تماشاگر اجرا کرد

نگاهی به نمایش «یک دقیقه و سینزده ثانیه»

نمایشی که باید در دل تماشاگر اجرا کرد

*مهرشاد کیارس؛ آخرین شب های آذر ماه هزار و چهارصد و سه، تئاتر شهر رشت، میزبان نمایشی تحت عنوان « یک دقیقه و سیزده ثانیه » بود که سه نویسنده مشترک دارد، با این توضیح که نام یکی از نویسندگان «بهمن عباسپور» در پوستر کار درج نشده بود، نمایشنامه ای با سه نویسنده ، خود ، نخستین چیزی است که ذهن را مشغول می‌سازد، در هر حال، این نمایش پیش از این با حضور سه چهره شناخته شده و در سال نود و شش به اجرا درآمده بود که کارگردان آن یکی از نویسندگان ، یعنی « شهرام گیل آبادی» بود.

به جهت فضای اجرای متفاوت نمایش ، ابتدا باید کمی اثر نخست و نمایشنامه را مورد بررسی قرار داد.

نمایشنامه، فضای متفاوتی با اکثریت اجراها دارد، به این جهت که می‌توان آن را نمایشنامه ای مشارکتی قلمداد کرد و دخالت تماشاگر در اجرا به عنوان رکن اصلی آن است، نویسندگان در ابتدای نمایشنامه به توضیح مختصری درباره این نوع اجراها و تاریخچه کوتاهی از آن پرداخته اند.

« حذف فاصله بین بازیگران و تماشاگران باعث میشود محیط اجرای اثر از مکان  اجرا به فضای اجرا تغییر ماهیت دهد، در این فضای تولید شده همه تماشاگران با تمام پس زمینه های زبانی، یعنی وراثت ، اقلیم ، رفتارها و خلقیات، خود جزئی از اجرا میشوند.در این موقعیت اجرایی تماشاگران رویدادهای خود را جایگزین پیشنهادهای بازیگران کرده و توالی رویدادهایی که به تولید قصه در فضای دراماتیک منجر میشوند، با مشارکت تماشاگران شکل گرفته و به پیش میروند، این روند باعث علاقمندی بیشتر تماشاگران در همراهی و هم نفسی با اجرای تئاتر میشود. این همراهی باعث می‌شود که تاویل اثر و زاویه دید معنایی در جهت تفسیر پدیدار شناسانه تئاتر برای تماشاگران تنوع و تکثیر بیشتری بیابد. بدون شک این تنوع و تکثر که در راستای کشف شخصی تر تماشاگران در فرآیند ذهنی آنان است، لذت بیشتری به وجود می‌آورد و موجب اقناع عمیق تری میشود » ۱ـ

ابتدا باید از این مقدمه نویسی نویسندگان در نسخه چاپی نمایشنامه متشکر باشیم، چرا که تا حدود زیادی جهان فکری خالقان اثر را برایمان آشکار می‌سازد.

«یک دقیقه و سیزده ثانیه» نمایشی است که بایستی در دل تماشاگر اجرا شود، تماشاگر باید تا حد ممکن در آن مشارکت داشته و اساسٱ چیزی به نام دیوار مابین او و بازیگر وجود ندارد، بدیهی است که چنین اجرایی نسبت به نوع تماشاگر در هر شب متفاوت خواهد بود...

ما شاهد یک دوره همی یا شب نشینی هستیم که سه زن در طول آن به بیان گرفتاری ها، نا ملایمت زندگی و موقعیت های ناخوشایندی می‌پردازند، این شرح حال ها از زبان بازیگران و خطاب به جمعیتی که دور او نشسته اند و همچنین تماشاگران است، در نسخه اصلی ، تماشاگران به شکل دایره وار بازیگران را در میان گرفته و عملا شخصیت ها در بین تماشاگران قدم میزنند، در اینجا اصلی ترین تفاوت نسخه اولیه نمایش و اجرای رشت آشکار می‌شود ، در سالن تئاتر شهر، امکان چینش چنین اجرایی وجود ندارد و عملا تماشاگر در فاصله ای چند متری با سن قرار دارد، بنابراین نیاز بود که برای رسیدن به تعامل بالاتر با تماشاگر تمهیداتی اندیشید، به عنوان مثال میشد با خروج تماشاگر از سن و راه رفتن آزادانه در میان تماشاگران تا حدودی میزان مشارکت تماشاگران را به حد نمایشنامه رساند.

در هنگام اجرای نمایش در سال نود و شش، برخی به آن خرده گرفتند که این اجرا تنها پوسته ای شماتیک از معضلی اجتماعی است و حتی آن را به سانتیمانتالیسم و سطحی گری متهم کردند، دلیل این افراد این بود که اساسا نمایش تنها بیان معضلات است، و هیچ نسخه ای برای چاره جویی ارائه نمیدهد، بگذریم از این نکته که استفاده از چهره‌های سرشناس به این اعتقاد دامن میزند، اما این اظهار نظر چندان به دور از واقعیت نیست ، به راستی بیان معضلات اجتماعی درباره زنانی که دچار اعتیاد هستند و تن به خود فروشی و سایر اعمال شنیع میدهند، چگونه میتواند نمایشی درباره معضلات اجتماعی باشد؟

در مقابل این اعتقاد ، عقیده دیگری قرار دارد مبنی بر اینکه اساساً چرا باید یک نمایش برای فلان معضل اجتماعی چاره اندیشی کند و نسخه ای ارائه دهد؟

آیا وظیفه هنر حل مشکل است یا نشان دادن راه چاره؟ و یا پر رنگ کردن معضلی که از چشم جامعه دور مانده است ؟ بحث پیرامون این مبحث به درازا خواهد کشید و به اعتقاد من چندان فایده‌ای هم ندارد...

اما کاری که « بهمن جهان طلب » در این نمایش میکند، جدا از ایدئولوژی نمایشنامه اصلی و با وجود تمامی معضلاتی که در به اجرا رساندن آن متحمل شد شایسته تقدیر است. اما از چند جهت قابل نقد است...

ما در اجرای رشت، شاهد جمعی از دخترها و پسرهای جوان هستیم که روی سن و به شکل نیم دایره، بازیگر را احاطه کرده اند، چنین تدبیری به لحاظ اینکه امکان آمدن همه تماشاگران به دور بازیگر مهیا نیست، تدبیر هوشمندانه به نظر میرسد اما اکتها و مشارکت های حلقه دور بازیگران به مرور دچار افت و رخوت میشود، حلقه دور بازیگران هر چه قدر که از اجرا میگذرد توان اولیه خود را از دست میدهد و برخی از افراد دور حلقه در انتهای نمایش کاملا بی حوصله به نظر میرسند، به نحوی که یکی از آنها سه مرتبه در انتهای نمایش خمیازه میکشد...
بنابراین بازیگر در وظیفه مشارکت سایرین، که افراد دور و بر را هم در بر میگیرد عملا تنها میماند.

مسئله بعدی افت توان فیزیکی و حجم احساسی خود بازیگر است، دخترها در شرح حال خود از نهایت احساس استفاده میکنند و سعی میکنند نقش خود را به رئالیستی ترین شکل ممکن اجرا کنند، باید گفت که انصافاً در آن تا حدود زیادی هم موفق ظاهر میشوند اما طولانی شدن مونولوگ های احساسی همراه با سوز و گداز ، عملا بازیگر را از آن فرم آرمانی و صحیح خود بیرون میآورد و تماشاگر هم که قبل از آن نهایت ری اکشن خود را در قبال بازیگر انجام داده است، عملا دچار بی تفاوتی شده و دیگر یارای همراهی احساسی با بازیگر را ندارد، بهتر آن بود که منولوگ های احساسی و غمگین بازیگران ، به خصوص شخصیت نخست کمی کمتر و کنترل شده تر میشد.

فرم اجرایی این نمایش بسیار شبیه به « سایکو دراما » است ۲ـ  به این خاطر، بازیگر در آن حرف اول و آخر را میزند و اساساً ، تعلیق به فراموشی سپرده میشود، از دیگر نقدهایی که بر نمایشنامه اثر و نه بر گروه اجرایی رشت وارد است این است که نمایش فاقد درامی قابل قبول و درگیر کننده است، به این خاطر بار اصلی جذابیت به روی فرم اجرا گذاشته شده، اینجا همان جایی است که باید به مقدمه ای که در ابتدای نوشته به آن پرداختم بازگشت، آیا تنها مشارکت و تعامل تماشاگر با بازیگر میتواند حس لذت را در او به وجود آورد؟ و سوال دیگر اینکه سه نویسنده نمایش که از چهره‌های سرشناس تئاتر هستند، متوجه این موضوع بودند که توجه زیاد به مشارکت و تعامل تماشاگر ، درام نمایشنامه را به حاشیه رانده است؟ 

به طور کلی نمایشنامه با ادعای نویسندگان مبنی بر لذت بردن تماشاگر و حتی مسئله معضلات اجتماعی فاصله چشم گیری دارد، چیزی که در اینجا شاهد هستیم بیان صرف موقعیت است، موقعیتی که دردناک و حتی ناعادلانه به نظر میرسد اما نقش اراده افراد در آن کاملا به فراموشی سپرده شده.
کاری که بهمن جهان طلب و گروهش در این اجرا کردند، به هر روی شایسته تقدیر است، بازیگران جوان از نهایت توان خود برای هرچه بهتر شدن نمایش استفاده کردند و رئالیسم مطلق نمایش را تا انتها و به طور یکنواخت حفظ کردند، از این روی تجربه بازی در چنین نمایشی شاید تا مدتها برای آنان تکرار نشود.
در پایان باید به نکته دیگری در مقدمه نمایشنامه اشاره کنم که تاکید روی تجربه گرایی است، درست است که به عقیده من و در مجموع ، نمایشنامه اثری جذاب و ماندگار نیست، اما اثری مهم است ، و اگر چنین تجربه هایی به حیطه اجرایی نرسند هرگز شاهد رشد هنر فرهنگ ساز تئاتر نخواهیم بود.۳ـ

با توجه به جوانی تیم بازیگری و یاریگران ، بایستی اشاره کنم که هیچ کدام از نقدها به معنی ضعف آنان نیست و آن چیزی که بیشترین ارزش را دارد استمرار در مسیر است، برای همه خانمها و آقایان آینده دار این گروه و آقای بهمن جهان طلب ، آرزوی موفقیت روز افزون دارم.

پی نوشت ها:

*منتقد تئاتر

۱ـ مقدمه نمایشنامه یک دقیقه و سیزده ثانیه 

۲ـ یک شیوه اجرایی درمانی که در آن بازیگر معضل و مشکل خود را بازی میکند، چنین اجرایی تا حدود زیادی میتواند در پروسه درمان او موثر باشد

۳ـ ادعایی که آقای شهرام گیل آبادی در مقدمه نمایشنامه اش مطرح میکند نمود چندانی در نمایش ندارد،او مینویسد که در شخصیت پردازی اش از چندین زن درگیر این معضلات مصاحبه انجام داده و از یک جامعه شناس نیز کمک گرفته است، با این وجود شخصیت های ساخته شده توسط تیم نویسندگان همچنان کلیشه ای هستند و تحقیقات زیاد در مورد یک معضل و یا یک شخص ، لزوماً به معنای پرداخت بیشتر و بهتر کاراکتر او نیست