در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش مرگ در پاییز به کارگردانی رضا و رسام عباسی

روایت رادی از فرو پاشی تدریجی شخصیت‌ها

نگاهی به نمایش مرگ در پاییز به کارگردانی رضا و رسام عباسی

روایت رادی از فرو پاشی تدریجی شخصیت‌ها

مهرشاد کیارس*:اکبر رادی در آذر ماه ۱۳۴۴ اولین قسمت تریلوژی مشهورش ، مرگ در پاییز را نوشت،  او این پرده را « محاق » نامگذاری کرد و طی سه مرحله آن را به پایان رساند، « محاق» ، « مسافران »، « مرگ در پاییز » 

رادی که در نگارش نمایشنامه بیش از هر کسی تحت تاثیر  آنتون چخوف است ۱ـ  تلاش بسیاری در ترسیم زندگی روستایی و واقع گرایانه ای در این نمایشنامه به کار بست و با بهره گیری درست و به جا از اتمسفر یک کلبه روستایی شمالی، داستانش را به آرامی و به معنای واقعی کلمه از درون این اتمسفر بیرون کشید، پشتوانه مطالعه دقیق آثار چخوف، رادی را صاحب قلمی کرد که میراث دار بسیاری از نکات مثبت آثار چخوف است، این میزان از تاثیر پذیری او از نویسنده روس، تنها نمایانگر تقلید و دنبال روی محض و رباتیک نیست، بلکه رادی روح بومی خود را به آن اضافه و تلاش میکند این الگوی نگارش را تا حد ممکن برای خود شخصی سازی کند...

اینکه رادی تا چه حد در این کار موفق بوده نیاز به مطلبی جداگانه در موضوع شناخت آثار نمایشی او دارد، امیدوارم فرصتی دست دهد تا بتوانم مطلبی جامع و مفید در آن مقوله تهیه کنم ،اما به هر روی، مرگ در پاییز در دسته آثار شاخص نویسنده قرار میگیرد...

رادی در مرگ در پاییز ،چون هر تریلوژی دیگری، میکوشد هر سه بخش را در پیوندی از لحاظ معنا و فرم حفظ کند و روند دراماتیک شخصیت قصه اش را سامان بخشد...
«مشدی »در فراق تنها پسرش « کاس آقا» که از خدمت اجباری فرار کرده و در رودبار به سر میبرد پریشان است، در این حال دخترش « ملوک » نیز پس از دعوا با شوهرش « میرزا جان » به خانه پدری آمده است، مشدی که به تازگی اسبی را از « نقره » خریده خیال رفتن پی پسرش را دارد...
سه گانه رادی با محاق، آغاز میشود، کنایه ای از نابودی و فروپاشی تدریجی مشتی، جایی که مشتی با مشاهده  برهم خوردن زندگی دخترش ملوک، غمی دیگر بر دلش انباشته شده و فقدان یگانه پسرش، کاس را بیشتر احساس میکند، رادی در پرده اول میکوشد شرح واقعه را بدون اضافه گویی به مخاطب منتقل کند، فضایی که رادی در نمایشنامه میسازد ، فضایی سرد و تا حدی غم زده است، او در توضیح صحنه، به نور کم، وجود مه، خلوتی دکور و غم آلودگی به وضوح اشاره میکند...
«کف ایوان پوشیده از حصیر است، ایوان دو پله میخورد، روی پله دوم فانوس دودزده ای خاموش است، شب، سرد و تیره روی کومه افتاده» ۲ـ
با پیشرفت نمایشنامه ، حالات درونی مشتی تشدید میشود و نمایش عملا در انتها تبدیل به اکسپرسیونی رویاگونه از حالات درونی مشتی میشود.
در مورد اجرای تئاتر شهر رشت به کارگردانی رضا و رسام عباسی، نخستین نکته‌ای که باید بدان اشاره کنم حذف کلی قسمت دوم نمایش، یعنی بخش مسافران است، رضا و رسام عباسی با حذف بخش میانی نمایشنامه به میزان زیادی از جهان روایی که رادی در اثرش میآفریند دور میشوند، ابتدا باید به مهم بودن قسمت میانی اشاره کنم
در این قسمت نمایشنامه ، ما در قهوه خانه « ابی» هستیم، جایی که سرما را بیش از تمامی قسمتها حس میکنیم و جایی که دو کاراکتر مشتی و « نقره» با هم روبه رو میشوند، نقره همان کسی است که اسب معیوبی را به مشتی فروخته، و مشتی بی خبر از همه جا تنها به دلیل زیبایی چشم اسب و یادآوری خاطره پسرش کاس آقا، آن را از نقره خریده و میخواهد با آن به رودبار رفته و کاس را بیابد، اما اسب میمیرد و تنها و همزمان تنها دلخوشی مشتی نیز...
مشتی، بدون توجه به توصیه‌های اهالی قهوه خانه قصد رفتن به رودبار میکند، کاراکتر های قهوه خانه، هریک سعی میکنند که مشتی را از عواقب این سفر خطرناک باخبر کنند...
از دیگر نکات قابل توجه در پرده دوم ، شخصیت پردازی میرزا آقا جان، شوهر ملوک و همچنین نزدیک شدن به شخصیت مشتی است، مشتی که در پرده اول کنشگرا و پر دیالوگ بود ، در این پرده کم حرف و نا امید و نهایتا در پرده نهایی ، سخنانش به مانند خواب و رویاست.

در این میان چیزی که همچنان نمایش را رو پا نگه میدارد، بازی درست و به اندازه کاراکتر مشتی، با بازی رضا عباسی است، عباسی موفق میشود با ارائه بازی بسیار واقع گرایانه از شخصیت مشدی ، جذابیت بسیار خوبی به نمایش ببخشد و از اثرات منفی حذف پرده دوم تا حدود زیادی بکاهد، ضمن اینکه، طنز ذاتی در شخصیت بازیگر، به ویژه در پرده نخست، به نگهداشتن ریتم نمایش کمک شایانی میکند.
جدا از موثر بودن پرده دوم، در شخصیت پردازی، این پرده در تنوع دکور نیز بسیار موثر بود و میتوانست جذابیت بصری بسیار بالاتری را برای نمایش بیآفریند که در این اجرا، ما شاهد دکوری قابل قبول اما ثابت و بدون تنوع هستیم.

از دیگر خلاقیت‌های قابل توجه کارگردانان نمایش ، اضافه کردن شخصیتی است که برای کمک به مشتی به خانه او میآید و دارای لکنت زبان است، این کاراکتر در متن اصلی وجود ندارد و حاصل خلاقیت کارگردانان است، البته چیزی شبیه به این کاراکتر را قبلا در نمایش مرگ در پاییز به کارگردانی داریوش علی نژاد ۳ـ ، دیده بودم،
 اما رضا و رسام عباسی بسیار خلاقانه تر و شیرین تر از این کاراکتر استفاده میکنند و با اضافه کردن کمدی کار ، تماشاگر را از دیدن اثری یکنواخت میرهانند.

اضافه کردن برخی از المانها مانند موسیقی و افکت صوتی و همچنین نورپردازی بهتر و صد البته اضافه کردن مه، میتوانست فضای بسیار جذاب تری را برای تماشاگر فراهم آورد ، ضمن اینکه اضافه شدن مه در پرده آخر با فضای ذهنی مشتی کاملا هماهنگ و متناسب بود.
مشدی در نهایت با آرزوی دیدار مجدد کاس، از دنیا میرود و لحظاتی قبل از مرگ، شاهد یادآوری خاطرات گذشته به زبان خود او هستیم، مشدی در آخرین لحظات ، زن خود را مادر صدا میکند و از او می‌خواهد که پس از مرگش کسی دنبال تابوتش راه نیفتد.
«نمی‌خوام کسی دنبال تابوت من بیفته. بی‌صدا، یه گوشه، زیر دس و پا، همی که زودی گم شم. واسم سنگ نذارین. می‌خوام هیشکی ندونه کجام. کاشکی می‌شد منو بذارین زیر اون درخت»۴ـ

مرگ در پاییز ، اثری است که همچنان جای کار دارد، به مانند بسیاری دیگر از آثار رادی، آثار او به وضوح ، کمتر از آنی که باید کار شده اند، اما همچنان نباید نگاه افراطی داشت، رادی نیز مانند هر نویسنده دیگری دارای نقاط ضعف و قوت و آثار خوب و ضعیف است.

برای رضا و رسام عباسی، و گروهشان آرزوی توفیق روز افزون دارم 
اوایل آذر ماه ۱۴۰۳

پی نوشت ها 

*منتقد تئاتر
۱ـ« در بعضی از نمایش نامه های من سایه ی دست هنرمندانه ای دیده می شود و این بی گمان سایه ی دست چخوف است.» شناختنامه اکبر رادی،  فرامرز طالبی

۲ـ نمایشنامه مرگ در پاییز ـ اکبر رادی

۳ـ فیلم این اجرا در اینترنت موجود است ، اجرایی است که به عقیده من بسیار از فضای اصلی اثر دور و نامتوازن است

۴ـ نمایشنامه مرگ در پاییز ـ اکبر رادی