نگاهی به نمایش «در انتظار آدلف»

مهرشاد کیارس*:در تجربه ای دیگر از ساخت نمایش ( در انتظار آدولف )، اینبار علیرضا کوشک جلالی ، آن را در تماشاخانه هلال احمر رشت به روی صحنه آورد، این نمایش با دراماتوژی از متن اصلی به نام ( اسم ) نوشته مشترک ( متیو دلاپورت و الکساندر دولاپتولیر) ساخته شد، که البته نام نویسندگان روی پوستر کار به اشتباه درج شده.
داستان ( در انتظار آدولف ) از یک مهمانی شام دوستانه شروع میشود، ( پیر ) و همسرش ( بابو ) شام عربی تدارک دیدهاند و منتظر ورود ( کلود ) ، ( وینسنت) و همسرش ( آنا ) هستند، در این میان، وینسنت، خبر از بارداری همسرش میدهد و اینکه قصد دارد نام فرزند خود را که در آزمایش سونوگرافی ، جنسیتش مشخص شده است، ( آدولف ) بگذارد ، درام از این لحظه آغاز میشود، چرا که پیر، که یک چپ گرای مارکسیست است، از تشابه نام فرزند وینسنت و آنا با نام آدولف هیتلر ، خشمگین میشود ، تا جایی که این اقدام را یک عمل فاشیستی قلمداد میکند.
اصرار پیر برای ممانعت از این نامگذاری ، نهایتا منجر به واکنشهای وینسنت و آنا میشود و آنا نام فرزندان پیر و بابو را مسخره میکند، در این میان پای کلود هم به نوع دیگری به دعوای امشب کشیده میشود، کلود که خود را در معرض اتهام مخنث بودن میبیند برای رهایی از آن اعتراف میکند که مدتهاست با خانمی در رابطه است و آن کسی نیست جز ( فرآنسوآ ) مادر وینسنت و بابو !
درگیری بین کاراکتر های نمایش و به خصوص در نمایشنامه اصلی، درگیری بین عقاید سطحی و متعصبانه روشنفکری است، پیر که خود را ملزم به پاسداشت ارزشهای مارکسیست میداند، حاضر نیست نام فرزند وینسنت را بپذیرد، او که یک استاد ادبیات است، خود را صاحب نظر در مسائل سیاسی و ادبی میداند، اما وینسنت اعتقاد دارد نبایستی به این علت که آدولف، نام یک دیکتاتور بوده، دیگر از این نام استفاده نکرد، اعتقاد داردفرزندش میتواند در آینده خاطره این نام را در اذهان عمومی ترمیم کند، وینسنت اعلام میکند که در حقیقت این نام را از بزرگترین شخصیت ادبیات فرانسه ، الهام گرفته است ، یعنی شخصیت آدولف در رمان ( بنژامین کنستان ) ۱ـ در این صورت نویسندگان نمایشنامه، آشکارا ویکتور هوگو را نادیده میگیرند.
دراماتورژ علیرضا کوشک جلالی، جدا از اینکه برخی سهل انگاری ها را در ترجمه به همراه دارد، گاها نمیتواند مسائل عمیق و لایه دار متن اصلی را برساند و از این لحاظ، این نوع دراماتورژ ، دستکم به لحاظ معنا از متن اصلی عقب میماند.
به عنوان نمونه صحنه ای که پس از یک مشاجره طولانی، بابو همگان را به میز شام دعوت میکند، وینسنت به کلود میگوید:« آره دیگه ارسطو، از تو غارت بیا بیرون» پیر به وینسنت پاسخ میدهد:« ارسطو هرگز تو غار نبود» ....این نوع تغییر دیالوگ گویی در برخی قسمتهای نمایشنامه، که به وضوح قصد انتقال مفاهیم فلسفی را دارد، نمایش را از رسیدن به عمق معنایی مورد نظر نویسندگان باز میدارد و تنها پوسته ای از آن باقی میمانند ، این دیالوگ در متن اصلی این چنین است:
ونسان: آره ارسطو، از غارت بیا بیرون دیگه
پیر: اون استعاره غار مربوط به افلاطون میشه
ونسان:ارسطو هم توش بود ولی بیرون نیومد ۲ـ
به بیان دیگر، کوشک جلالی آن مفهوم فلسفه مآبانه متن اصلی را به متنی در دسترس تر و سهل الفهم تر تبدیل کرده است، کمدی های نمایش او بیشتر روی درگیرها و ماجراهایی است که حاصل سوتفاهم ها و روابط جنسی است تا مسائل ایدئولوژیک.
متن اصلی بیشتر اختلاف چند روشنفکر نما را به تصویر میکشد و نمایش کوشک جلالی، تا حد ممکن زیر لایه های فلسفی آن را میزداید.
یک نقطه منفی بزرگ در روایت کوشک جلالی ، شتاب زدگی و آشفتگی روایت در ابتدای نمایش است، در متن اصلی و در ابتدای نمایش، چندین بار راوی، توضیحاتی در مورد شخصیت ها میدهد که سبب آشنایی بیشتر مخاطب با آنها میشود و اینکه میان دیالوگ گویی های پر حجم آنها ایجاد تنفس میکند، کوشک جلالی با حذف راوی، هیچ جایگزینی برای آن در نظر نمیگیرد و در ابتدای نمایش شاهد دیالوگ گویی های بسیار پرحجم و آشفتهای هستیم، این مسئله تا شکل گرفتن درام در لحظهای که وینسنت نام انتخابی فرزندش را میگوید به طول میانجامد و خوشبختانه پس از آن اوضاع دیالوگ ها بهتر و منطقی تر میشود.
در این بین برخی شوخیهای متن اصلی بسیار نامفهوم باقی میمانند، مانند شوخی که با کلمه ( شورتک ) صورت میگیرد و...
شوخی های اصلی نمایش، جایی است که کلود اعتراف میکند که با فرآنسوا، مادر وینسنت در رابطه است، این شوخی ها خوب از آب درآمده و تماشاگر را در سالن میخنداند، اما بیشتر از اینکه وامدار متن باشد، مدیون بازیهای خوب بازیگران آن است، در این میان کوشک جلالی با ساخت دو فرم خلاقیت قابل قبولی از خود ارائه میدهد، یکی اجرای فرمی که در پی اعتراف پیر به قتل سگ همسایه شکل میگیرد و دیگری صحنه اسلوموشن شده ای از درگیری وینسنت و کلود که با آهنگ فیلم قیصر همراه است غیرتی شدن وینسنت را به تصویر میکشد.
همچنین در ابتدای نمایش بلندی صدای پس زمینه باعث نامفهومی بسیاری از دیالوگ های کار میشود، دیالوگ هایی که انگار آنچنان برای کارگران اهمیت نداشته و صرفا میخواهد با پشت سر گذاشتن آنها به شروع درام اصلی برسد.
دکور نمایش به وضوح از دکور اجرا شده در تهران ضعیف تر است، البته که قسمت بزرگی از آن به شرایط سخت تولید برمیگردد ، اما سهل انگاری هایی نیز در آن دیده میشود، به عنوان نمونه دو در ورودی چسبیده به هم در سمت چپ تصویر که در طراحی فضای داخلی یک نقص به حساب میآید.
نمایشنامه اسم ،قابلیتهای اجرایی فراوانی دارد و نمایش در انتظار آدولف که تفسیر علیرضا کوشک جلالی ، از آن است نمیتواند همه قابلیت های آن را به خدمت بگیرد، هر چند که در مجموع بازیهای عمدتا قابل قبول و نه فوق العاده و همچنین چند خلاقیت فرمال و ساخت شوخیهای خوشایند ، اثر را از تبدیل شدن به اثری کسل کننده نجات میدهند.
شاید اگر کارگردان در طول چند سالی که از دراماتورژی نمایشنامه اسم میگذرد، تجدید نظرهایی را در آن لحاظ میکرد، شاهد اجرایی کامل تر و قوی تر در رشت بودیم.
برای همگی عوامل که با مشکلات فراوانی کار را به اجرا رساندند، آرزوی موفقیت روز افزون دارم.
آبان ماه ۱۴۰۳
پی نوشت ها
*منتقد تئاتر
۱ـرمان آدولف اثر بنژامن کنستان ، یکی از مشهورترین و موفق ترین آثار ادبی فرانسه است، نکته جالب اینکه در این رمان هم شاهد عشقی بین یک زوج با اختلاف سنی فراوان هستیم.
۲ـ تمثیل غار افلاطونی ، یکی از بنیان های فلسفه افلاطون است که نقص قضاوت های انسانی را شرح میدهد، انسانهایی که در دل غاری تاریک و با فهم اندک خود مشغول قضاوت جهان هستی هستند ، منظور نویسندگان در اینجا اینست که ارسطو، بر خلاف افلاطون از غار خارج نشده، بنابراین کاراکتر پیر، معتقد است که نظریات جهان بینی ارسطو کوته فکرانه و نادرست است.