نگاهی به نمایش «به مناسبت ورود اشکان»

مهرشاد کیارس* در نخستین روزهای آبان ماه ۱۴۰۳ ، تئاتر شهر رشت، میزبان اجرایی به نویسندگی پوریا کاکاوند بود، این نمایشنامه ایست تک پرده اما پر بازیگر، کاکاوند در روند کاری خود ، این موضوع را نشان داده است که توقف و تعویض صحنه را نمیپسندد، خواه در تئاتر و خواه در فیلم...
( من به این فکر کردم که کات قرار است چه کند؟ قرار است ریتم ایجاد کند و مانع خسته شدن چشم تماشاگر شود. خب من فکر کردم اگر این را نداریم حالا با چه میتوانیم این هدف را ایجاد کنیم؟ بنابراین سعی کردم با بازی ها، قصه و کنش بین کارکترها و با ریتم به این هدف برسم ) ۱ـ
داستان نمایش ( به مناسبت ورود اشکان) درباره جمع شدن خانواده ایست که در حال برگزاری جشن فارغ التحصیلی اشکان هستند، اما خود اشکان هیچ حضور فیزیکی در نمایش ندارد.
خانوادهای از طبقه متوسط جامعه که عملا به لحاظ اخلاقی دچار فروپاشی شده و با ورشکستگی بهمن، پسر بزرگ خانواده ، میرود که به لحاظ مالی نیز فرو بپاشد.
بهمن، که صاحب کارگاهی تولیدی است، دچار ورشکستگی شده و دایی او، جلال ، تمامی چک های او را از بازار خریده و حالا میخواهد کارگاه را با قیمت پیشنهادی خودش از بهمن بخرد، بهمن که هرگز حاضر به فروش کارگاه خود به دایی جلال نمیشود به فکر چاره است، و تنها آن را در فرار از کشور می یابد.
درگیری بین بهمن به عنوان قهرمان و دایی جلال به عنوان ضد قهرمان ،شاکله اصلی درام را تشکیل میدهند ،مابقی نقشها دارای خرده پیرنگ هستند و البته قابل حدس زدن و بدون تعلیق...
شاید تنها نقط عطف در مورد شخصیت های فرعی کشف رابطه عابدین با بهناز باشد که تا حدودی جذاب از کار در آمده ، اما به طور کل ، درام نمایش دارای ساختاری ساده است.
نکتهای که باید به آن اشاره کنم ، نمایشنامه محور بودن کار است، بطوری که اگر کارگردانی بخواهد بدون تصرف در متن، آن را اجرا کند، دست خود را برای مانور دادن روی بازیها بسته میبیند، با اینحال برخی خلافیت های مهرنوش ثابت نیا تا حدودی سردی و یکنواختی نمایش را میکاست، از جمله درگیری های مادر و بهناز که به مذاق تماشاگر خوش میآمد و همچنین درگیری ها و دیالوگ های پر تنش نوری و بهناز.
عدم تبدیل شخصیت ها و ثابت بودن و البته قابل حدس بودن آنها نکتهای است که پیش از همه به نمایشنامه نویس مرتبط است، نوری از ابتدا شخصیتی منفعت طلب ، سطح پایین و کم مایه است، چیزی که تا انتها ادامه پیدا میکند ، عابدین نیز شخصیتی زنباره و فریبکار جلوه میکند، همینطور بهناز، زنی لاقید و وابسته است. خصوصیاتی که تا انتها بی تغییر باقی میمانند.
زنان نمایشنامه ای که پوریا کاکاوند خلق کرده، همگی ساده دل و به شدت وابسته به مردان هستند، این نکتهای بود که در طول اجراهای مختلفی که از این نمایش شده، به مذاق برخی تماشاگران خوش نیامده بود، به عقیده من، عدم وجود اراده و قدرت در زنان این نمایشنامه را نمیتوان به حساب زن ستیز بودن آن نوشت، چرا که با نگاهی به کاراکترهای مرد به راحتی میتوان دریافت که اوضاع آنها به لحاظ اخلاقی بسیار ضعیفتر است و از این نظر برتری به زنان ندارند.
اخلاق حلقه مفقود خانواده است، نمایشنامه خانواده ای را به تصویر میکشد که عملا دچار فروپاشی شده، اخلاقیات تنها به جهت حفظ ظاهر رعایت میشود، بهناز دختر خانواده ، بهمن ، عابدین و سایرین کوچکترین پایبندی به اخلاقیات نداشته و مفهوم نهاد خانواده به عنوان پایگاه عاطفی یک جامعه از بین رفته است.
در حین جر و بحثی که میان بهمن و مادر صورت میگیرد ، متوجه میشویم که بهمن، مادر خود را به نوعی مسئول مرگ پدر خود میداند، آن هم به جهت سهل انگاری و عدم ممانعت پدر از مصرف مواد مخدر ، در این میان، بهمن به تندی با مادر حرف زده و احترام جایگاه او را نگه نمیدارد.
کاراکتر پدربزرگ، که به عقیده بسیاری ، کاراکتری زائد و غیر ضرور است، تنها کاراکتر بی گناه ،،بی کینه و بی هوس نمایش است، به عقیده من او چندان غیر ضرور نیست،چرا که او به عنوان نوستالژی از دوران خوش گذشته در نمایش حضور دارد، پدر بزرگ سمعک نزده و هیچ کدام از درگیری ها را نمیشنود، هیچ دیالوگی ندارد و بازی اش به چند واکنش مختصر خلاصه میشود، هنگامی که در انتهای نمایش ، سمعک خود را میگذارد به سمت دستگاه پخش موسیقی رفته، آهنگی قدیمی میگذارد و بهمن گریان و خسته را در آغوش میگیرد ، در حقیقت او تنها کسی است که راه حل ارائه میدهد، راه حل پدربزرگ بازگشت به گذشته نیست، بلکه بازگشت به ارزشهای فراموش شده خانواده است، خانوادهای که حالا به قول دایی جلال « بی آبرو شدن در آن چندان ننگ بزرگی به حساب نمیآید »
نمایشنامه اصلی کار به اعتقاد من نیاز به ویرایش و بازنویسی دارد و خالی از اشکال نیست ، به عنوان نمونه با وجود حذف برخی صحنه ها در روایت مهرنوش ثابت نیا ، همچنان درام اصلی دیر شروع شده و موضوعات فرعی چندان جذاب نیستند ، اما با توجه به این، تلاش ثابت نیا و تیمش ارزشمند است ، چرا که آنها هر آنچیزی که میتوانستند برای چنین متنی انجام دهند را انجام دادند.
به مناسبت ورود اشکان ، نمایشی نیست که حرف بزرگی برای گفتن داشته باشد اما تلاش میکند برش کوتاهی از روزمرگی و بحران یک خانواده طبقه بورژوآ را به تصویر بکشد.اثر در لحظاتی دچار پرگویی است و آمد و شد های مدام کاراکتر ها چندان کمکی به پیشبرد درام نمیکند.
نمایشنامه عملا هیچکدام از انواع تعلیق را در بر ندارد ۲- و ماجرای عشق قدیمی بهمن و لاله ، به همان سرعت که بیان میشود ، ناگهان با گفتن جمله « برو به زندگیت برس» از سوی بهمن خاتمه میابد.
دکور نمایش با در نظر گرفتن امکانات گروه و شرایط اجرا قابل قبول اما همچنان به مانند بسیاری از نمایشهای شهر رشت، از کیفیت خوبی برخوردار نیست، به عنوان نمونه هنگام بستن در دستشویی، دکور تا نیمه موج برمیدارد و چهار چوب درها خام و بدون رنگ رها شدهاند.
در پایان باید رئالیسم مطلق موجود در فضای اثر را به عنوان نکته مثبت آن، معرفی کنم، همین حس واقع گرایی است که در بسیاری از تماشاگران احساس لذت ایجاد میکند و او را با وجود صحنه ثابت، در سالن اجرا نگه میدارد.
میزانسن ، با توجه به تعداد بالای مبلمان از تنوع خوبی برخوردار است اما همچنان دکور اتاق ، میتوانست آکساسوآر بیشتری داشته باشد، مخصوصا کمد سمت چپ دکور که با لوازم حداقل پر شده و بازیهای کاراکتر با لوازم روی آن زیاد است، در سال ۱۳۹۶، رضا دادویی از دکوری پر حجم اما مینیمال استفاده کرد، با این منطق که سادگی دکور در تضاد با شلوغی صحنه باشد.
برای خانم ثابت نیا و گروهش آرزوی بهترین ها را دارم
اوایل آبان ۱۴۰۳
پی نوشت ها
*منتقد تئاتر
۱ـ مصاحبه پوریا کاکاوند با فیلیمو، به مناسبت اکران انلاین فیلم گلدن تایم
۲ـ مراجعه شود به سواد روایت، اچ پورتر ابوت