نگاهی به نمایش «مرگ بازی»
اثری قصه گو با روایتی خاص
مهرشاد کیارس*،این نمایش بر اساس یک داستان واقعی است، این عبارتی است که هم در تبلیغات کار به چشم میخورد و هم در اوایل نمایش از زبان نویسنده گفته میشود.
مرگ بازی ، نمایشی است به کارگردانی مرجان موسی نژاد و نویسندگی وحید درویشی که در تئاتر شهر رشت به روی صحنه رفت.
عنوان ( بر اساس یک داستان واقعی) عنوانی است که در طول سالیان متمادی ، امتحان خود را پس داده و استفاده از آن ، خود به نوعی سبب اشتیاق تماشاگر به دیدن تئاتر یا فیلم خواهد شد، وحید درویشی بنا به گفته خود و البته بازیگر خانم( نقش خانم شباهنگ) عنوان میکنند که یک داستان واقعی را آنطور که واقعا اتفاق افتاده برای تماشاگر اجرا میکنند. داستانی که در شهر بندر انزلی (۱)به وقوع پیوسته.
فرم اجرایی انتخاب شده برای نمایش مرگ بازی، استفاده از بازیهای اگزجره و ٱوراکت است، مسئلهای که گاها اثر را تبدیل به اکسپرسیونی خالص میکند، بخصوص در صحنه پایانی، فرم به حداکثر شدت میرسد و عملا کاراکترها وارد دنیایی کاملا فانتزی شده و اثر تا حد ممکن از رئالیسم فاصله میگیرد، انتخاب چنین فرم اجرایی برای نمایشی که در چندین جای مختلف و به زبان بازیگر و نویسنده، اثری قصه گوست، بسیار چالش برانگیز به نظر میآید ،بازیگران چه در دیالوگها، چه در شیوه بیان و چه در بازی، بسیار اگزجره هستند، باید دید این انتخاب از سوی عوامل سازنده باعث شکوفایی بیشتر درام آن میشود یا خیر؟ به عبارت دیگر آیا داستان اثر، از پشت این حجم بازیهای فرمال همچنان جذاب است یا خیر؟ این موضوع نیاز به واکاوی بیشتر دارد، در ابتدا اجازه بدهید داستان خطی را کمی تشریح کنم.
خانم ساقی شباهنگ، بیوه ایست ثروتمند که پس از فوت همسرش به تنهایی زندگی میکند، دخترش سحر به تازگی با پسری به نام تورج آشنا شده، خانم شباهنگ ، تورج را به تنهایی به خانه دعوت میکند و از او میخواهد تا سکه های طلای بازمانده از شوهر مرحومش را سرقت کند، و با صحنه سازی که انجام میدهند، شرکت بیمه را قانع کنند که سکه ها به سرقت رفته، خانم شباهنگ به تورج میگوید که این سکهها همگی به سحر ارث میرسد و او میتواند با سهمی که از این سرقت نمایشی به دست میآورد زندگی خود را با سحر به بهترین شکل آغاز نماید ، همچنین او اعتراف میکند که همسر سابقش را خود به قتل رسانده است.او با صحنه سازی که انجام میدهد اینطور وانمود میکند که تورج پس از ورود مخفیانه ، او را مجروح و دست و پایش را بسته است ، سپس سکه ها را به سرقت برده...
این صحنه سازی البته با روایت خاص وحید درویشی همراه است، جایی که تورج بنا به خواسته خانم شباهنگ لباس قرمز سیا بازی میپوشد و چند باری مادر زن خود را ( ارباب ساقی ) خطاب میکند، کنایه از اینکه وسوسه پول و قدرت او را عملا تبدیل به برده ای در خدمت امیال و آرزوهای اربابش کرده است...
اما پس از این صحنه سازی، خانم شباهنگ توضیح میدهد که نقش تورج همچنان ادامه دارد و در حقیقت او جوری صحنه سازی کرده که تورج در یک درگیری برای ممانعت از تجاوز به عنف گلوله خورده است...
نکته مبهم ماجرا در اینجا است که خانم شباهنگ پس از صحنه سازی سرقت سکه ها توسط تورج، اساسا چه منطق و نیازی برای کشتن تورج دارد؟ ایا خشم او به خاطر فریب دخترش سحر است؟ در اینصورت باید بپذیریم که تورج نیز با نیت به دست آوردن سکه ها به سحر نزدیک شده، موضوعی که در نمایش به آن اشاره ای نمیشود...
نکته دوم آنکه، آیا قتل موجب به خطر افتادن سکه ها نمیشود؟ چرا که تورج است که در صحنه سازی از قبل فکر شده سارق سکه ها قلمداد میشود و حال مرگ او سرنوشت سکه ها را عملا به مرحله قبلی برمیگرداند، یعنی تمامی آنها در نهایت به سحر ، دختر خانم شباهنگ خواهد رسید...
در هر صورت ، پس از این قتل وحید درویشی به نزدیکی صحنه میآید و توضیح میدهد که یک پایان بندی دیگر نیز برای نمایش در نظر گرفته است، اما با ذکر این توضیح که پایان بندی قبلی واقعی است...
در اینجا برای نخستین بار ما سحر را میبینیم که از لابلای تماشاگران به روی صحنه میآید و با ابراز انزجار از تورج در قتل او مشارکت میکند...
شاید با خواندن توضیحات داستان اینطور به نظر بیآید که ما با داستانی تمام عیار مواجه هستیم، اما در واقع چنین نیست و اصلی ترین دلیل آن کوتاهی آن است، کوتاهی داستان شاید اصلی ترین عاملی بود که نویسنده و شاید کارگردان را وادار به انتخاب این فرم اجرایی کرده است.
در واقع قصه خطی چیزی شبیه به این است:
زنی به طمع به دست آوردن سکه های همسر مرحومش، که خود او را به قتل رسانده، دامادش را وسوسه میکند که با صحنه سازی، وانمود کنند سکه ها به سرقت رفته است ، با این توضیح که سکهها بیمه شده اند و میتوانند از شرکت بیمه نیز خسارت بگیرند
اصل درام، در حقیقت همین اندازه است،و متاسفانه بر خلاف ادعای نمایش فاقد تعلیق و هیجان ، این ادعا چندین بار توسط کاراکتر خانم شباهنگ تکرار میشود، او در نمایش یک نویسنده داستانهای معمایی است، حتی دخترش سحر به او القابی چون ملکه قتل و ...میدهد، همچنین او بنا به گفته خودش ، تورج را در یک بازی آورده، مرگ بازی...
اما در عمل تمام هیجانات القایی و تعلیق سازیهای نمایش به آن وصله شده اند و روایت اصلی به طور کلی فاقد تعلیق و کشش لازم است...
شاخ و برگ دادن به چنین نمایشی که از قصه خطی کوتاهی برخوردار است نیازمند آن است که هر کدام از کاراکترهای آن تبدیل به شخصیت شوند تا بتوان دستکم، یک داستان فرعی برای نمایش ایجاد کرد، و یا آنکه به انگیزه های کاراکترها، خصوصا تورج، تردید کرد، مثلا اینکه او عاشقی دلباخته سحر است و یا اینکه از ابتدا مشغول فریب او بوده؟
خود سحر در صحنه انتهایی، از تورج بسیار متنفر است و در قتل او مشارکتی حداکثری دارد، اما همچنان کاراکتر تورج گنگ و ناپخته به نظر میرسد و هیچ کدام از سه کاراکتر اثر از قالب تیپ بیرون نیامده و تبدیل به شخصیت نمیشوند.
اما صحنه انتهایی جایی است که عملا در پرداخت به فرم به شدت افراط میشود و در عین حال چیز جدیدی به نمایش افزوده نمیگردد، سحر و مادرش لباسهای تورج را بارها عوض میکنند، چیزی که در صحنه قبلی نیز دیده بودیم، گاه و بیگاه آواز میخوانند و حتی رفتارهای سادیسم گونه بروز میدهند، در انتها قاب عکسی به دور تورج و خود میاندازند و در حالی برف شادی اسپری میکنند، او را به قتل میرسانند، این صحنه و بسیاری دیگر از قابهای نمایش بسیار زیباست ، بازی پر از واکنش بازیگرها، صحنه های تعویض لباس تورج، صحنه توپ بازی دونفره تورج و خانم شباهنگ و بسیاری دیگر، در فرم بسیار زیبا و دفیق کار شده اند و حاصل تمرین های فراوان تیم سازنده هستند، اما از کناره هم قرارگیری این تصاویر زیبا، یک درام قابل دفاع حاصل نمیشود، لااقل درامی که از پس ادعای پر تعلیق بودن نمایش مرگ بازی بر بیآید.
تنش، اتفاقات غیر منتظره ، هیجان، پایان غیر قابل پیشبینی و ....همگی به شکل دهی تعلیق منجر خواهند شد ، و به عبارت دیگر تعلیق هنگامی رخ میدهد که خواننده از چگونگی رخداد در آینده بی اطلاع باشد اما بتواند وقوعش را پیش بینی کند (۲)
با چنین تعریفی داستان اصلی و واقعی نمایش مرگ بازی دارای تعلیق است اما طول زمانی آن کم است، هنگامی که فرم اجرایی بزرگنمایی در ژست و دیالوگ برای آن انتخاب میشود بایستی برای جبران این کوتاهی زمانی تا جایی که میتوان فرم ها و بازیها و دیالوگهای غیر ضرور را طولانی و حتی تکرار کرد، در نمایش مرگ بازی شاهد هستیم که چندین مرتبه لباس های تورج را در میآورند، بارها آواز میخوانند و با تورج بازیهای فرمال مانند گذاشتن ماسک روی صورتش، انجام میدهند، و حتی دیالوگ هایی رد و بدل میکنند که حذف آنها تاثیر معناداری را در کلیت اثر نمیگذارد، در چنین شرایطی، با وجود انتظار تماشاگر برای تماشای اثری پر کشش، در عمل بسیاری از لحظات خسته کننده و زائد به نظر میرسند.
با این وجود کاراکترها، در همان قالب اگزجره خود با صلابت و قوی ظاهر میشوند که این امر نتیجه تمرینات درست و زیاد است.
در پایان برای همه عوامل آرزوی توفیق روزافزون دارم
شهریور ۱۴۰۳
پی نوشت ها:
۱ـ ( شهر بندر انزلی) غلط مصطلحی است که زیاد استفاده میشود، در حقیقت نمیتوانیم برای یک مکان هم شهر و هم بندر را به کار ببریم
۲ـ کتاب سواد روایت، اثر اچ پورتر ابوت
*منتقد تئاتر