نگاهی به نمایش «آقای اسمیت کیه؟»
اجرائی متفاوت از متن

مهرشاد کیارس*،جدیدترین اثر محمد رسائلی و گروه تئاتر جهش، اثری است مشهور به نویسندگی سباستین تیه ری که بارها در ایران و سایر کشورها به اجرا درآمده است ، تیه ری برای این نمایشنامه جایزه مولیر فرانسه را در سال ۲۰۰۹ از آن خود کرد.
بهتر بود گروه جهش که گاها خلافیتهای جالبی در تبلیغات آثار خود دارند، توضیحات نمایش را از سایت کتابراه کپی نمیکردند و برای سایت فروش بلیط خود، یعنی تیوال نیز محتوای متنی قابل قبولی تولید میکردند.
آقای اشمیت کیه، نخستین بار توسط زنده یاد داوود رشیدی در ایران به اجرا درآمد و متن آن به سفارش ایشان، توسط خانم شهلا حائری ترجمه شد.
متن نمایشنامه را میتوان با قاطعیت با عناوینی چون، مدرن و فلسفی نشانه گذاری کرد، در منظر اکثر صاحب نظران، مسئله اولیه و اساسی نمایشنامه ، بحران هویت انسان مدرن است، با اینحال تأویلهای دیگری هم در کنار آن از این متن شده، به عنوان نمونه، آقای ( مانی آبادیان) این نمایش را با اضافه کردن موضوع خیانت عشقی، و پرداختن به رابطه پلیس و زن دکتر در شیراز به اجرا درآورد، مجید مژدهی نیز در کنار مسئله بحران هویت، مسئله استبداد و نظام های توتالیتر را توسط دستاویزهایی پررنگ کرد.در ادامه به برخی از آنها اشاره خواهم کرد.
دکتر ژان کلود قوچی به همراه همسرش، سر میز شام هستند که تلفن به صدا در میاید، در حالی که آنها هرگز اقدام به خرید اشتراک تلفن ثابت نکرده بودند، از این لحظه به بعد است که همگی هویت قبلی دکتر قوچی را انکار میکنند و او و همسرش را خانم و آقای اشمیت میخوانند،دکتر که در پاریس متخصص چشم بوده ، حال خود را با هویتی دیگر در کشور لوکزامبورگ و با شغل دکتر پوست میبیند.
متنی که سباستین تیه ری به نگارش درآورده، اساسا متنی فلسفی است، به جهت روشن شدن بعد فلسفی نمایشنامه اندکی آن را بررسی خواهم کرد...
همانطور که اشاره شد، مسئله بنیادین نمایشنامه ، بحران هویتی است، بحرانی که میتواند هر انسانی را با هر طبقه اجتماعی درگیر خود کند، واکاوی نمادپردازی متن به همراه شرح فلسفی آن، کمک شایانی به فهم اثر خواهد کرد.
دکتر قوچی در پاریس ، متخصص چشم بود، چشم دریچه ادراک دنیای پیرامون است و بیشترین داده های دریافت شده توسط مغز از جهان پیرامون، از دریچه چشم عبور میکند، اما دکتر اشمیت در لوکزامبورگ ، پزشک پوست است، پوست نمادی از پوشش و استعاره ای است از سرپوش گذاشتن بر تغییرات اجباری در شخصیت دکتر، اما دکتر چرا و با چه ایدئولوژی ، در برابر این تغییرات مقاومت میکند؟ او حتی پس از اینکه تلاش میکند مانند همسرش، منفعلانه عمل کند و آقای اشمیت شدن را باور کند، در نهایت با اظهار نظر ( کارن) پسر سیاه پوست خود مواجه میشود مبنی بر اینکه او موجودی حقیر و خالی از هرگونه ارزشهای انسانی است، دکتر قوچی پس از این اظهار نظر خودکشی میکند...
مفهوم سوژه و ابژه که از اساسی ترین مفاهیم فلسفه مدرن است از رنه دکارت آغاز شد، هر چند قبل از او نیز تعابیر مختلفی از آن در بین اندیشمندان رایج بود، بطور خلاصه ابژه همان امر، شئ یا چیزی است که عمل روی آن انجام میگیرد و سوژه ، انجام دهنده و فاعل آن است.
۱_ بر همین اساس هویت هر فرد متعلق به خود اوست...
دکارت دو جوهر اساسی را برای انسان تعریف کرد، جوهر خرد ورزی و جوهر جسمی ، جوهر خردورزی و تفکر در مرتبه بالاتری از بعد مادی قرار میگیرد، بر این اساس ، دکارت انسان را آن چیزی میدانست که میاندیشد، بنابر این فلسفه، دکارت اعتقاد داشت که عقل انسانی قادر به شناسایی تمام موجودیت جهان هستی است.
۲_ در ادامه فلسفه انسان شناسی ، ایمانوئل کانت ، انسان را تشکیل شده از دو بخش «عقل» و « خواهش های انسانی » میدانست،کانت در تلاش برای برطرف سازی بحران مابعدالطبیعه بود، به این معنی که انسان مدرن بلاتکلیف بین علم روز و معنویت قرار گرفته و باید مسئله معنویت را توضیح داد. کانت به طور مشخص معتقد بود ، علم و آگاهی ، تجربه ای است که توسط ذهن پرورش یافته و ما از دنیا چیزی به یقین نمیدانیم و تنها وجود دنیاست که یقین است.
کانت پیرامون مبحث هویت میگوید« شأن راستین انسان را باید از درون خود او برداشت کرد و نمیتوان آن را بصورت تصنعی ساخت» طبق نظریات کانت، انسان تنها میتواند به وسیله عقل خود، موجودیت و هویت خویش را درک کند، به این خاطر است که دکتر سعی میکند رفتارها و اطلاعات اشمیت را یادداشت کند...
بر همین اساس است که روانشناس با قاطعیت به دکتر قوچی میگوید خیلیها هویت خود را پنهان و تغییر میدهند، پس تو هم میتوانی. بنابراین تغییر در دریافت از چگونگی خود و جهان اطراف مساوی است با تغییر در هویت شخصی...
زن که در طول نمایش سعی میکند منطقی تر باشد، از میانه راه تسلیم شرایط شده و قالب جدید خود را میپذیرد، در صحنه ای روی میز شام به همسرش میگوید که نمیداند ماهی ها در انتهای رودخانه چه سرنوشتی برایشان رقم میخورد، شاید برکه ای در آن انتها نصیبشان شود، به هر حال باید رفت و دید که چه میشود، ما ماهی های آزاد نیستیم، با این وجود ژان کلود هویت جدید خود را نمیپذیرد و به نوعی در مقابل این شرایط عصیان میکند.
اما چگونه است که سباستین تیه ری ، در مقام نویسنده ، کاراکترش را که با توجه به فلسفه آرمان گرایانهای که برایش ساخته در انتها به این شکل حذف میکند؟! این سوال نیز از منظر فلسفی قابل پاسخ است...
دکتر ژان کلود قوچی، در انتهای نمایش تماسی با نمونه خود در پاریس برقرار میکند و از این موضوع اطمینان حاصل میکند که نمونه کامل تر، انسانی تر و آرمانی تر خود، در پاریس بدون هیچ مشکلی مشغول زندگی کردن است، دکتر قوچی که در ابتدا تصور میکرد دچار بیماری اسکیزوفرنیک ۳_ شده است حال خود را در یک تناسخ میبیند، تناسخی که هر دو وجه آن زنده هستند، بنابراین دکتر هنگامی که از کامل بودن نسخه اصلی خود اطمینان حاصل میکند و اطلاع از اینکه هویت جدیدش، بسیار متفاوت با آرمان های اخلاقی اش است، تصمیم میگیرد که نسخه ناقص و بی اخلاق خود را از میان بردارد.
نویسنده در نماد پردازی هنرمندانه، تنها تفاوت فیزیکی بین اشمیت و قوچی را سایز کفش آنها میداند، و روانپزشک نیز در صحنهای به این موضوع اشاره میکند که او تنها اندکی در راه رفتن خطا دارد، سایز کفش، مفهومی زیرلایه ای مبتنی بر این موضوع دارد که اثری که از رد کفش دو کاراکتر وبه طبع آن اثری که بر جهان هستی تحت اختیار خود میگذارند اندکی متفاوت است.
نمایش که ابتدا سر میز شام شروع شده بود، سر همان میز به اتمام میرسد و به نوعی نمادی است از روزمرگی های طبقه متوسط در تمامی جوامع امروزی. اما مژدهی در مقام دراماتورژ چه خلاقیتها و تغییراتی در نمابش به وجود آورد؟
همانطور که در ابتدای مطلب اشاره کردم، پر رنگ کردن عنصر استبداد ، رویکرد مژدهی برای این اثر بود، جایی که بیش از همه و در اولین مواجه تماشاگر با نمایش صحنهای سرتاسر فنس کشی شده و یادآور قفسی بزرگ، جلب توجه میکند، در ادامه برخی از عناصر صحنه که در خدمت ایده حکومت استبدادی است را توضیح خواهم داد...
رنگ قرمز تلفن که به عنوان نمادی از ارتباط در دنیای امروزی است، تلفنی که بدون اجازه و ناگهان پیدا میشود و رنگ قرمز آن خطری بزرگ را یادآور میشود، همچنین در ورودی آپارتمان با رنگ قرمز تند، یادآور خطری در پشت آن است،همچنین یکی از کاراکترهای اضافه شده که از خلاقیت دراماتورژ بیرون آمده، کاراکتر سگ است، او در واقع انسانی است که با اشاره دکمه ای تبدیل به سگی گوش به فرمان میشود،بازی کاراکترش تا حد زیادی فضای کار را از یکنواختی بیرون میآورد و نمادپردازی اش کاملا در خدمت ایده سرکوب و نظام توتالیتری است، اینکه این ایده تا چه حد با ایده اصلی نمایشنامه که همان بحران هویت است منطبق میشود را در ادامه اشاره خواهم کرد.
پلت فرم اصلی اثر تغییر هویتی را به نمایش میگذارد که بسیار نرم ولی تاثیرگذار است، اگرچه کاراکتر پلیس ابتدا به نیروی اسلحه متوسل میشود ، اما این رفتار خشن با در نظر گرفتن این نکته که تصور بر دزد بودن خانم و آقای قوچی میشود قابل توجیه است، در ادامه شخصیت روانپزشک که بسیار اگزجره و به عقیده من بی ارتباط با منطق کلی اثر است نیز گاه و بیگاه رفتارهای سرکوبگرانه از خود بروز میدهد به عنوان نمونه در مقابل جمله« ما آزادیم» که ژان کلود بیان میکند ، فریاد میزند «خیر»...
باید این مسئله را مورد توجه قرار داد که در نمایشنامه اصلی قربانیان خود و بنا به میل شخصی هویت اجاره ای خود را میپذیرند، مثلا زن که خود را در میان انبوهی از افراد میبیند که هویت اولیه او را انکار میکنند ، تصمیم میگیرد بنا به گفته خودش، بر خلاف آب شنا نکند و خود را به نوعی به دست تقدیر بسپارد به این امید که در انتهای رودخانه برکه ای پر از آب باشد، اما در روایت مژدهی، این تنها نیروی سرکوب است که قصد نابودی هویت ها را دارد، هر چند نمیتوان نقش سرکوب را در این متن نادیده گرفت اما همچنان پرداختن به مسئله بحران هویتی، بیشتر با آن سازگار است.
شوخی هایی که محمد رسائلی و شاید خود مجید مژدهی برای کار طراحی کردند،با اتمسفر کلی اثر سازگار نیست و برخی بسیار لوس و گاها بی منطق هستند، به عنوان نمونه صحنه پانتومیم بازی و همینطور صحنه تعقیب و گریز برای به دست آوردن کارت شناسایی.
کارن، پسر سیاه پوست دکتر اشمیت، خود به قدر کافی دارای تضاد منطقی است و به عقیده من افراط در تیپ سازی با روح چنین نوشته فلسفه مآبانه ای هماهنگی ندارد و به نظر میرسد ابزاری برای رضایت تماشاگر باشد، کارن در اولین رونمایی کراوات زده، کت و شلوار به تن دارد، پوشک پوشیده و پستانک میخورد، همچنین بازی و تیپ سازی روانشناس نیز در ادامه پرداخت به وجه عامه پسند اثر است و به طور کلی چنین کاراکترهای اگزجره ای، تناسبی با متن ندارند.
برخی کم دقتی ها نیز در اثر به چشم میخورد که البته قابل اغماض هستند، مثلا اینکه پلیس به ژان کلود و همسرش معترض میشود که حق ندارند فرانسوی صحبت کنند، در حالی که زبان فرانسه یکی از سه زبان اصلی لوکزامبورگ است. بازیهای اثر یکی از موارد بسیار تاثیر گذاری بود که با توجه به تجربه کوتاه مدت بازیگرانش از شرح آن صرف نظر میکنم.
انتظار از چنین متنی بیشتر از چیزی است که در مجتمع خاتم رشت به روی صحنه رفت ، اما در مجموع تماشای آن خالی از لطف نیست.
جا دارد اینجا به این نکته اشاره کنم که برای بنده تشخیص عملکرد آقای محمد رسائلی و مجید مژدهی در مقام کارگردان به خوبی ممکن نیست، اثری که با کارگردانی آقای رسائلی به روی صحنه میرود بسیار شبیه اثر خود مژدهی است، گریم ها، انتخاب موسیقی و ...مثلا اگر به جای محمد رسائلی، این نمایش را مجید مژدهی کارگردانی میکرد تا چه حد متفاوت تر از چیزی میشد که به اجرا درآمد ؟ همچنین حضور بسیار کمرنگ محمد رسائلی در رورانس های آثارش، این عدم تشخیص را پر رنگ تر میکند. برای هر دو عزیز آرزوی موفقیت دارم.
پی نوشتها:
۱_در حقیقت دکارت و کانت مسئله را به این سادگی و خلاصه توضیح نمیدهند، هدف از این خلاصه سازی تنها شناخت اولیه مخاطب و آشنایی کلی با موضوع است
۲_بنا بر عقاید کانت، هر آنچیزی خارج از دایره ادراک عقل، وجود خارجی ندارد
۳_ بیماری توهم و روان گسیختگی
*منتقد تئاتر