در حال بارگذاری ...

نگاهی به نمایش «گونگ» به کارگردانی وحید تقی زاده

نمایش گونگ تلاشی برای ایجاد تعادلی موزون بین فرم فیزیکال محض و بدون خط داستانی و تئاتر کلاسیک داستان محور

مهرشاد کیارس*، گونگ، جدیدترین ساخته وحید تقی زاده، اوایل اردیبهشت ۱۴۰۳ در تئاتر شهر رشت به اجرا درآمد.
نمایش گونگ، یک اجرا در قالب سورئال، فیزیکال، بود و به طور کلی میتوان آن را در رده تئاتر مدرن جای داد.
گونگ، با تلفظ شبیه به گنگ ، به معنی حیرانی و سردرگمی میتواند انتخاب نام درستی برای این اثر باشد، به این شرط که آن را درست فهم کرده باشیم، همچنین این نام میتواند اشاره به یک ساز کوبه ای شرق آسیایی داشته باشد.
به هر روی فهم تماشاگر از کلیت چنین اثری میتواند بسیار متفاوت باشد، این تفاوت از فهم رابطه مستقیمی با دانش، تجربه و سلایق فردی مخاطب دارد، وحید تقی زاده ، از کارگردانانی است که معتقد به نظریه ( مرگ مؤلف رولان بارت ) {۱} است، و یا دستکم من اینطور برداشت کرده ام، بر همین اساس نویسنده و خالق اثر، پس از نگارش اثر خود از قدرت خلع شده و کار فهمیدن اثر تنها به مخاطب واگذار میشود.

برای آشنایی خواننده و تا آنجا که این متن تبدیل به جزوه ای آکادمیک نشود، کمی آن را توضیح خواهم داد...
از دیرباز جایگاه مؤلف بسیار مورد اهمیت قلمداد میشد، به گونه‌ای که وجود متن، وامدار وجود مؤلف آن بود...تا اینکه با آرای ( پسا ساختارگرایانی چون رولان بارت) که خود تحت تاثیر ( اندیشه هرمنوتیک ) بود، مؤلف به عنوان منبع اقتدار، تا حدود زیادی قدرت خویش را از دست داد {۲}
اما هرمنوتیک، واژه ای یونانی ، به معنای (علم تأویل و تفسیر) است.نخستین نظریه جهانی در رابطه با فهمیدن توسط( شلایر ماخر) فیلسوف آلمانی ارائه شد، {۳}او معتقد بود که تفسیر متن، همواره در معرض بد فهمی و اشتباه قرار دارد، بنابراین علم هرمنوتیک باید قواعدی برای فهمیدن درست بنا کند {۴}در باب مبحث فهم یک اثر باید به مارتین هایدگر، فیلسوف مشهور آلمانی نیز اشاره کنم، چرا که او بنیانگذار (هرمنوتیک فلسفی) است.از نظر هایدگر،آغاز و انجام فهمیدن ، هر دو در خود مفسر آن شکل میگیرد و فهم از دیدگاه هایدگر جز وجودی هر انسانی است،هر انسان به زمان خود تعلق دارد و هر فهمی که صورت گیرد، امکان وجودی انسان است که تحقق یافته {۵}
در یکی از صحنه های نمایش، منادی را می‌بینیم که در بالای صحنه رو به مردم میگوید: (قدرت ادراک شما از هر حقیقتی تصویری برمیآورد) شباهت این دیالوگ به آرای فلسفی هایدگر غیر قابل انکار است.اما پس از هایدگر، شاگردش، ( گادامر) {۶} هرمنوتیک فلسفی را از دیدگاه خود تفسیر کرد، او معتقد بود که تنها راه درست فهم، استفاده از زبان و واژگان است و مابقی فهم ها امکان خطای فراوان دارند، تحت تاثیر این نظریه گادامر، در اروپا ترجمه های تأویلی و تفسیری رواج یافت که بر اساس آن، مترجمین برداشت و فهم خود را در متن اصلی لحاظ میکردند، شاید بتوان در ایران، زنده یاد ( ذبیح‌الله منصوری) را از پیروان ترجمه تأویلی  قلمداد کرد{۷}.نهایتا، رولان بارت، به صراحت اقتدار نویسنده بر اثرش را به طور کامل نفی و تمامی سهم فهمیدن را از یک اثر هنری به عهده مخاطب گذاشت، همانطور که توضیح دادم، بنیان فلسفی بارت از نظریات هایدگر شکل میگیرد.
هدف از این نوشتار ریشه شناسی هرمنوتیک و یا  جایگاه مؤلف  در اثر نیست چرا که در آن صورت باید در ابتدا به مباحث( افلاطون )در رساله( جمهور ) پرداخت که در آن مباحثی را از زبان ( سقراط) در باب شعر چیست و شاعر کیست ارائه میدهد، بلکه هدف اینست که در مواجه با چنین آثاری، منظورم نمایش گونگ است، تا حدودی بتوانیم سلیقه دیداری خود را تربیت کنیم.یک رویکرد افراطی در زمینه حواله دادن فهم اثر به مخاطب وجود دارد و آن اینست که کارگردان بگوید: من چیزی را ساختم، شما هر چه قدر میتوانید بفهمید...
این مسئله در فضای تئاتر کشور بسیار دیده شده و عده ای در پناه آن به خود القابی چون روشنفکر و آوانگارد میدهند.در مورد نمایش گونگ، این چنین نیست و وحید تقی زاده میکوشد بین فرم فیزیکال محض و بدون خط داستانی و تئاتر کلاسیک داستان محور، تعادلی موزون ایجاد کند، هر چند که کفه ترازو به سمت تئاتر فیزیکال سنگینی میکند.در آغاز ما با سیاهچاله ای در مرکز صحنه مواجه میشویم، سیاهچاله ای که انگار خطی بین هستی و نیستی است، در های فراوان در تمامی نیم دایره بزرگ صحنه قرار دارند که انسانهایی تماما سفید پوش ابتدا با احتیاط و ترس از لای آن سرک میکشند و سپس جرات کرده پا به جهان بیرون میگذارند، هر کدام از آدمها به سمت دری دیگر میرود و وارد میشود، مجددا از آن خارج شده و در دیگری را باز کرده و داخل میشود، در ابتدا سرعت حرکت یکسان و منظم است اما به تدریج سرعت آدمها کم و زیاد شده و بی نظمی شکل میگیرد، گاها انسانی متحیر در مرکز تصویر، به نقطه ای نامشخص خیره شده و مجدد به کار خود که همان ورود و خروج از درهاست ادامه میدهد.نمایش در ادامه تصاویری از نزاع های کوچک بین آدمها، عشق و روابط جنسی، زایش، قربانی کردن ، جنگ و ... را به تصویر میکشد.در لابلای قابهای این جهان شاهد خطابه هایی از شخصی عارف مسلک در بالای صحنه هستیم، همچنین خطابه هایی از دلقکی در رفتار و حرکات یک خروس و...شاید نتوانم تمام نماد پردازیها و قابهای این نمایش را توضیح دهم اما نمایش گونگ، پر بود از قابهای متنوع که اگر بصورت مجزا به تفسیر آن بپردازیم بسیار کار مشکلی خواهد شد، حال اینکه برخی برداشتهای من ممکن است به خطا برود.در اینجا نکته ای که باید به آن اشاره کنم این است که این قابهای تصویری متنوع در نوع خود بسیار زیبا و با میزانسن دقیق کار شده اند، البته بیننده میتوانست همه آنها را بی ارزش و بی هدف تلقی کرده و همان ابتدا از سالن خارج شود، اما به اعتقاد من ، صرف تماشای این حرکات فیزیکال به خودی خود جالب و در خور توجه بود.
یکی از قابهای به یاد ماندنی که بسیار برایم جالب بود، لحظه‌ای بود که انسانهای دیگر از این در و آن در زدن خسته شده و آرام آرام به سمت انسان متعجب در مرکز صحنه می‌آیند ، آنها کم کم مثل گیاه هرزی که دور درخت تنیده میشود او را در بر گرفته و به نظر میآید مشغول خوردن او هستند، در این هنگام دو تن از بازیگران با نگاهی سرد و خوفناک به تماشاگران در پشت سر نگاه کرده، پس از درنگی کوتاه به کار خود که همان بلعیدن انسانی دیگر است ادامه میدهند، این صحنه یکی از زیباترین قابهایی بود که به شخصه در صحنه تئاتر به تماشا نشسته ام.بسیاری دیگر از صحنه ها نیز به لطف تمرین زیاد و تسلط بالای بازیگران، تبدیل به صحنه هایی رعب آور و جالب  توجه شده‌اند ، به عنوان مثال قربانی کردن یک انسان به دستور شاه و یا یک رهبر مذهبی ،تقسیم نوزادان بین مادرها توسط دلقک خروس نما، درگیری انسانها برای به دست آوردن جمجمه ، ورود یک اسب بزرگ و مرگ او، تکه تکه کردن مردار و خوردن او در میز شامی که یک آفتابه نیز روی آن قرار دارد، همچنین تقلای انسانی با لباسهای خاکی در مرکز سیاهچاله...از توضیح و تفسیر این قابها خودداری میکنم، چرا که خود کارگردان نیز همانطور که در ابتدای نوشتار به آن پرداختم، اعتقادی به فهم مشخص از اثر ندارد، همچنین ممکن است تفسیر این نماد پردازیها به خطا برود، به عنوان مثال به عقیده من، مردی در مرکز سیاهچاله در حال تقلا برای تولد و خروج است، به همین خاطر لباسهایی بدوی و غرق در خاک به تن دارد، استعاره ای از خلق بشر، مطابق با اعتقاد ادیان ابراهیمی...اما این تفسیر میتواند از نظر تماشاگری دیگر درست به نظر نرسد.

نکته حائز اهمیت دیگر آنست که در ابتدا خطابه هایی که واعظین در بالای صحنه انجام میدهند بسیار گنگ و پر از تکرار کلمات منقطع و تا حدودی بی ربط است، اما در کل میتوان فهمید که واعظ در حال تشریح حیرانی و سرگردانی بشر است، اما در پایان اثر این خطابه ها تبدیل به جملاتی واضح و مستقیم میشوند، به طوری که به نظر میرسد، کارگردان از بیم اینکه تماشاگر هیچ چیزی را از نمایش درک نکند در پایان سعی دارد مانیفست نمایش را توضیح دهد، البته این موضوع به خودی خود نمیتواند یک ایراد به حساب بیآید.

در انتهای نمایش ، انسانهایی را می‌بینیم که با کوشش فراوان تختی بزرگ و سنگین را به مرکز صحنه میآورند، روی آن موجودی انسان نما، بسیار فربه و چاق نشسته است و به نوعی کوه چربی است، گریم او بسیار جالب و زیبا کار شده، همچنین سایزش خوف آور و صدایش بسیار ضخیم است، باید اعتراف کنم، یکی از خلاقانه ترین گریم های تئاتر را مشاهده کردم، همچنین حرکات و نوع دیالوگ گویی این کوه چربی بسیار جالب توجه است، تا جایی که بیشتر یک انیمیشن به نظر میآید تا یک صحنه تئاتر....
جملات مستقیم و واضحی که او میگوید اینها هستند: جنگ برای ما مثل گاو شیر ده است...مردم احمق ترین ذرات موجود در جهان ما هستند...ما اخبار رو کنترل میکنیم، جهان تحت کنترل ماست...به احزاب نیاز داریم برای کنترل ...جنگ از جایی شروع میشه که تموم میشه...من خدام جنگه...تنها منم که زیبام...منم که ارزشم...من حقیقتم...تا وقتی مردم هستن منم هستم...
همچنین او میگوید با هوش ترین شما کدامها هستند؟ هنرمندان و دانشمندان؟ ....در اینجا دستور به ذبح یک هنرمند یا دانشمند میدهد.
اینکه چه قدر این قابهای زیبا، دارای مفهوم هستند به درستی برای من مشخص نیست، اما امیدوارم برای کارگردان همگی آنها دارای مفهوم و با پشتوانه فکری مشخص بوده باشند، به عنوان مخاطب، و نه منتقد، سلیقه شخصی ام، همچنان تئاتر داستان پرداز کلاسیک است و به عنوان منتقد نظریه مرگ مؤلف را، نظریه درستی نمیدانم،اما از تماشای این اثر لذت بردم، به گونه‌ای که حتی اگر صحنه ای از نمایش واقعا خالی از معنا و مفهوم بود، دوست داشتم برای آن مفهوم بسازم، این همان جادوی تئاتر است، و حاصل نمیشود مگر با تجربه بالای عوامل ، خصوصا کارگردان...
به عنوان نکته انتهایی، امیدوارم که وحید تقی زاده در هیچ جلسه‌ای، آن چه را که تحت عنوان نمایش گونگ ساخت را توضیح ندهد، چرا که ارائه هرگونه توضیح برای چنین اثری میتواند به راحتی بکری و قابل کشف بودن اثر را ویران کند و ذکر این نکته هم خالی از لطف نیست که نباید به یک گونه نمایشی نگاهی افراطی داشت، مثلا به مخاطبان و سازندگانی که در این گونه کارهای نمایشی مدرن فعال هستند ، لقب روشنفکر نما و چیزهای بدتر داد، هم چنین این دسته از هنرمندان هم نباید به دوستداران نمایش های داستان گوی کلاسیک القابی چون عقب مانده و بدتر از آن بدهند، باید بیآموزیم که چگونه از اثری لذت ببریم، بدون اینکه اسیر خود برتر پنداری و خود شیفتگی شویم.

به همه عوامل پر تعداد کار خسته نباشید عرض میکنم و آرزوی ادامه فعالیت برای همه این عزیزان دارم.اردیبهشت ۱۴۰۳

پی نوشت ها:

۱_ رولان بارت، نویسنده، فیلسوف و نظریه پرداز فرانسوی
۲_برگرفته از مقاله ( رویکرد تحلیلی به نظریه مرگ مؤلف، رولان بارت) به قلم مائده اکبری، کارشناسی ترجمه عربی، دانشگاه تهران
۳_فردریش شلایر ماخر، فیلسوف آلمانی ، ملقب به پدر هرمنوتیک
۴_مقاله ( درآمدی بر هرمنوتیک از منظر نهج‌البلاغه) فصلنامه پژوهشنامه نهج‌البلاغه ، دوره ۱_ شماره ۲_صفحه ۷۹ به قلم ح طاهریان و همکاران
۵_مقاله (تأملی در آرای هرمنوتیک هایدگر و گادامر) فصلنامه اندیشه دینی دانشگاه شیراز ، دوره ۷_شماره ۲۲_ صفحه ۴۱ به قلم م پهلوان و م حسینی
۶_هانس گئورگ گادامر ، فیلسوف آلمانی
۷_اینکه ذبیح الله منصوری معتقد بر نظریه مرگ مؤلف بود، نظر شخصی من است و نیاز به توضیح فراوان دارد که موضوع این نوشتار نیست

* منتقد تئاتر

 




نظرات کاربران