نگاهی به نمایش «آنتیگون»، نوشتۀ ژان آنوی و کارگردانی مهرداد هنرمند
سندروم کرئون، نردبانی برای عروج آنتیگون
سلمان اسماعیلزاده*، هنگامیکه سوفوکل پنج قرن پیش از میلاد، نمایشنامۀ «آنتیگون»، آخرین نمایشنامه از سه گانۀ معروفش را نوشت، شاید هیچکس فکر نمیکرد بیستوپنج قرن بعد کسی پیدا شود که اقتباس دیگری از آن را بنویسد. اینکه «ژان آنوی» پس از گذشت زمانی به درازای تاریخ پادشاهی ایران به سراغ قصۀ «آنتیگون» رفته و موضوع آن را دستمایۀ نمایشنامۀ خود قرار داده، بیشک نشان از پویایی و بالقوه بودن حکایت این داستان تاریخی دارد. از سویی علت ماندگاری این اثر را احتمالاً باید در قدرت جذب تراژدی دانست که با مغناطیس خاص خود، منتهی به پالایش درونی ذهن مخاطب و خواننده میگردد. تراژدی یعنی معرفت به رنج و همین معرفت است که ما را لبریز از شادمانی میکند، چراکه معرفت همیشه لذتبخش است، حتی اگر این معرفت به رنجهایمان دامن بزند.
«ژان آنوی» نمایشنامهنویس معروف فرانسوی، در طول زندگی خود نمایشنامههای بسیاری نوشت که از بین آنها میتوان به: "سمور"، "مسافر بدونِ باروبنه"، "وحشی"، "آنتیگون"، "مده"، "اوریدیس" و "رومئو و ژانت" اشاره نمود. چهار نمایشنامۀ آخرِ «آنوی»، سیاسیترین نمایشنامههای او محسوب میشوند.
حال و هوای آثار «آنوی» از درام تا لودگیهای ابزورد، متغیر است و شخصیتهای آثارش به دنبال خوشبختیاند اما ازآنجاییکه بدنامی را نمیپذیرند هرگز به خوشبختی دست نمییابند.
«آنتیگون» در اسطورههای یونان، دختر اُدیپ و یوگاسته است. برادرانش «پولونیکس» و «اتئوکلس» در جنگِ هفتگانۀ تِب، یکدیگر را میکشند و کرئون داییشان و پدر هِمون و پادشاه فعلی تِب، تدفین پولونیکس را به جرم خیانت به کشور ممنوع اعلام میکند. آنتیگون از این فرمان سرپیچی میکند و مِهرِ خواهری و اطاعت از قلب و احساس، دستبهدست هم میدهند تا برادرش را بی هیچ واهمهای به خاک بسپارد و سزای این گستاخی به دستور کرئون، چیزی جز زندهبهگوری او نیست.
الگوی «آنوی» در طرح درامِ «آنتیگون»، نمایشِ «الکترا» و «نبرد تروا»، اثرِ «ژان ژیرودو» است. «آنوی» نویسندهای است که بعد از جنگ جهانی دوم جای «ژان ژیرودو» را میگیرد و علیرغم تفاوت سبک نمایشنامهنویسیاش با «ژیرودو»، در یک ویژگی با او سهیم است و آن علاقه به آثار کلاسیک و بازسازی آنها مطابق با جهان معاصر است. آنوی درواقع با قرار دادن عناصر مُدرن در بافتی باستانی از اسطورۀ آنتیگون، اثری نو خلق میکند تا هستی آنتیگون را با نیستیاش رقم بزند. استفاده از زبان محاوره بهجای زبانِ عصا قورت دادۀ کلاسیک، شاید بارزترین ویژگی نمایشنامۀ «آنتیگون» است.
با نگاهی به تاریخ نگارش آنتیگون (1942)، متوجه میشویم که آنوی این اثر را با الهام از شرایط جنگ جهانی دوم و اِشغال فرانسه توسط ارتش آلمان نگاشته و آنتیگون جوان به نماد مقاومت در دوران اِشغال فرانسه تبدیل میشود؛ هرچند که با انتشار آن در سال 1942 مناقشه پرشوری پیرامونش شکل گرفت و برخی «آنوی» را سرزنش کردند که اعمال نازیها را تطهیر و توجیه کرده، چراکه نازیها اثر او را همانگونه که نوشتهشده بود پذیرفتند و به سانسور آن نپرداختند، پس «آنوی» احتمالاً همدست آنان بوده است!
با مقایسه «آنتیگونه»ی سوفوکل با «آنتیگون» آنوی متوجه میشویم که نقشۀ داستانی آنوی با نقشۀ داستانی سوفوکل منطبق است. فقط دو تفاوت عمده در این نمایشنامهها وجود دارد: یکی اینکه، تیرزیاسِ غیبگو، از نقشۀ داستانی آنوی حذفشده و از پیشگویی و خشم خدایان در آن خبری نیست که همین امر اثر «آنوی» را مدرنتر ساخته و دیگر اینکه، در متن آنوی، کرئون برخلاف اثرِ سوفوکل، از عمل خویش پشیمان نمیشود و برای دفنِ جسد پولونیکس یا نجات آنتیگون آنچنان که بایدوشاید خود را به آبوآتش نمیزند.
از طرفی، برداشت آنوی از سرنوشت، با تراژدی سوفوکل تفاوت فاحشی دارد. کرئونِ سوفوکل، مردی سیاسیکار نیست درحالیکه کرئون آنوی، شخصیتی ست ذوبشده در سیاست!
علاوه بر اینها، در «آنتیگونه»ی سوفوکل، قانون الهی و بشری در تضاد با یکدیگرند، درحالیکه در «آنتیگون» آنوی، ما در جهانِ بیخدایی بسر میبریم که رفتار و کنش دو شخصیت اصلی آن، تنها بر مبنای قانونی است که از نگرش آنان از زندگی نشئت میگیرد و نه چیز دیگر!
«کرئون» ضعیفتر از نقشی ست که به بازی در آن مجبور شده است: «من یه روز صبح از خواب پاشدم و دیدم پادشاه شهرِ تِب ام. و خدا میدونه که من تو زندگی علاقهای به قدرتمند شدن نداشتم...» و آنتیگون میگوید: «پس باید میگفتی نه!» و کرئون جواب میدهد: «میتونستم؛ فقط فکر کردم اگه بگم نه، مث کارگری میمونم که حاضر نیس کار کنه. واسه همین هم گفتم باشه.»
سندروم کرئون در سیاست مشابه با حاکم مستبدی است که توان شنیدن حرف مخالف را ندارد و اطرافیان او به دلیل ترس و منفعتطلبی، جز از آنچه که خوشایند حاکم است لب به سخن نمیگشایند و این برحق بودن کذایی با مُهر تأییدی که رفتار عافیت طلبانه اطرافیان بر آن میزنند، آنچنان خانمانبرانداز و ویرانکننده است که مسلمان نشنود کافر نبیند!
بدبختی آنتیگون و کرئون از وقتی آغاز میشود که میفهمند دارند بازی میکنند و یا درواقع بازی داده میشوند. کرئون یک توجیهگر خونخوار است و چون چندان به توجیهات خودباور ندارد، در پایان نمایش، تنها و بی خانواده و خوار و خفیف باقی میماند.
«آنتیگونِ» ژان آنوی، جزوِ مرگاندیشترین و مرگ خواهترین کاراکترهای نمایشی جهان است. آنتیگون جایی در پاسخ به کرئون میگوید: «من نمیخواهم بفهمم. من اینجا نیامدهام که تو را بفهمم. آمدهام که به تو نه بگویم و بمیرم.»
مرگ خواهی آنتیگون از سر بیهودگی و ناامیدی نیست. او مرگ طلبی مبارزه گر است. او نمیمیرد بلکه خود را میمیراند. مرگ برای او نه یک اتفاق، بلکه انتخاب است. در دنیایی که مردگان را از خاک بیرون میکشند و زندگان را چال میکنند، یک «نه» به فراخنای تمام طولِ تاریخ بشریت میتواند از همۀ تشکیلات سازمانی و متینهای سیاسی جسارت آفرین تر باشد.
«مهرداد هنرمند»، کارگردان نمایش «آنتیگون» با گروه جوان بازیگران خود، بار دیگر قوۀ خلاقانهاش را به رخ مخاطبانش میکشد و با ایجاد فضاهایی دراماتیزه و بصری از نوشتۀ تفکر برانگیز آنوی، اجرایی باورپذیر و دلنشین ارائه میدهد. او با دراماتورژی صحیحِ اثر، ضمنِ بهرهگیری از یک ایدۀ خوبِ کارگردانی، به تکثیر کرئون و آنتیگونهای چندگانهای دست میزند تا فردیت صرفِ قهرمان و ضدقهرمان را به چالش بکشاند و آنتیگونها و کرئون های متفاوتی را که در جهان بی در و پیکری که امروزه در حالِ زیست آنیم، به یادمان آورد.
این خلاقیت در دو صحنه، یکی کشتی گرفتارِ طوفان شورش و دیگری ردپایی که آنتیگون از خود موقع تدفینِ برادر سرکشاش بهجا میگذارد، به یاد ماندنی و ملموستر است. «آنوی» همچون «برتولت برشت» اعتقادی به قهرمان ندارد و پوچی هر نوع عمل قهرمانانه را در اثر خود بهوضوح به رخ میکشد. آنتیگون و کرئون میکوشند تا سکاندار سرنوشت خود باشند، اما چشمان کور تقدیر چیزی را برایشان رقم میزند که خود شاید طالبِ آن در آغاز نبودهاند.
استفاده از تکنیک آشناییزدایی (بیگانه سازی) و برائت استهلال (ترفندی متکی بر نوعی پیشآگاهی به تماشاگر) شالوده اصلی کارگردانی و متن اجراست. مخاطب میداند که کاراکتر اصلی از همان ابتدا خواهد مُرد، پس آگاهانه برای تعقل چیزی تلاش میکند که هیچ احساس و عاطفهای جایگزین آن نخواهد شد. به نظر میرسد بازی بازیگران پسرِ نقشهای کرئون نسبت به بازی بازیگران دخترِ نقشهای آنتیگون، یک سر و گردن بالاتر است، چراکه آنتیگونهای نمایش آنوی بااینکه عاشقِ زندگیاند، حتی زمانی که به انتظارِ مرگ نشستهاند، این سرزندگی و عشق کمتر در فضا، بدن و ریاکشن بازیگرانِ دختر نمایش، خود را نشان میدهد.
صدا در آثار مهرداد هنرمند که پیشازاین بُعد و تشخص خاصی داشته و اوج آن را در نمایش «بلانش دو بوا» با هنرآفرینی «الناز ابروش» شاهد بودیم، این بار جایش را به موسیقی نهچندان منسجمی سپرده که در کنار بضاعت نور کمفروغ تماشاخانۀ نارون که تنها وظیفهاش روشن نمودن صحنه و دیدن شخصیتهای بازی است، آنچنان که باید انتظارات مخاطبِ سختگیر را برآورده نمیکند. رجاء واثق دارم که با دسترسی به امکانات سختافزاری بهتر در آینده، شاهد اجراهای آبرومندانهتری از این لحاظ در این تماشاخانه خواهیم بود.
نکتۀ دیگری که حائز اهمیت است، اصل ترجمهای ست که نویسندۀ دوم با استفاده از آن اثر خود را برای صحنه تنظیم میکند که کمکم به معضلی در تئاتر گیلان و ایران تبدیلشده چراکه بابت حق تألیفی که باید به مترجم اصلی پرداخت و یا اجازهای که از او گرفت، هنرمندان ترجیح میدهند نامی از مترجم در پوستر و بروشور برده نشود تا خداینکرده ادعایی از سوی او دامنشان را نگیرد که این به گمانم مغایر با همۀ اصول اخلاقی و هنری یک کار شاخص است.
بیانصافی است این متن را به پایان ببرم و یادی از بازی در سکوتِ شهبانوی شهر تِب (همسر کرئون)، نداشته باشم. بانویی که در طولِ صد دقیقه اجرا فقط بافت و بافت و فروتنانه به نقشی که به او محول شده بود، جان و روحی مادرانه بخشید؛ تو گویی که انگار با بافتِ هر رَجِ کلافِ کاموا، سرنوشتِ یکایک آدمهای نمایش را بافته و رقم میزد.
نمایش «آنتیگون» از 7 الی 19 فروردینماه 1402 در تماشاخانۀ نارون، واقع در میدان توشیبا، پارک نارون رشت به کارگردانی «مهرداد هنرمند» به روی صحنه رفته و امیر اسماعیلی، کیانا برمکی، طناز بهمنیار، فاطیما جاوید، امیرعلی رضادوست، شیدا رشیدی، آرشا صداقتی، امیرحسین فتاحی، امیر فتحی، مهیار فرسام، تارا کاظمی، متین مجمع صنایع، آزالیا مشفق حقیقی، بنیامین صالحی، بهار منصف، عرفان نورالهی و مهرداد هنرمند در آن به ایفای نقش پرداختهاند. با احترام ویژه برای گروه تئاتر «افرا»، تماشای این اثر دیدنی و خوش فرم را به همۀ علاقهمندان به هنرهای نمایشی گیلان توصیه میکنم.
*عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران