در حال بارگذاری ...
نقدی بر نمایش «دوپامین»

این سه زن علیه زن

خوانده‌ام دوپامین بخش مرکزی و بدوی مغز را شارژ می‌کند که مسیر پاداش نامیده می شود. مکانی که ما هوس، طلب و لذت را تجربه می‌کنیم؛ و جایی که معتاد می شویم. می‌پرسم آیا تئاتر جایی برای معتاد شدن است؟ این که ما در مرزهای لذت بمانیم و از موضع موضوعات چنان که بر صحنه ما را تسخیر می‌کنند فراتر نرویم؟ صد البته خیر. چاره آنکه دقیق شویم و بیچاره دوپامین های مغزی مان، این مولکول های لذت نباشیم و بخشی از آن را در اختیار بگیریم که در ما میل جستجوگری در مسیر اندیشه ورزی را به کار اندازد. در حقیقت این انتخاب بر عهده و وظیفه ماست.

 

 تئاتر دوپامین تلاش نموده تا در اجرا هر چه درست و تمیزتر خود را نمایان کند. این مهم تا حد زیادی در ارایه ساختار صورت گرفته است. من با اجرای جدیِ فکر شده ای رو به رو بودم که نشان از تمرین و ممارست های بسیار در خود داشت. و آن قدر این روزها با آثاری رو به رو هستیم که این جور نبوده به ناگزیر زمانی که با اثری مواجه می شویم که معیار های تئاتر به مثابه تئاتر را رعایت کرده است آن را امری غریب و شگفت می یابیم و لب به تحسین وا می‌کنیم! حال آن که وظیفه هر مجری تئاتر جز این نیست که مرارت های به روی صحنه بردن را تا جان به جان بخرد. این روزها اما بسیار از وظیفه ها دوریم.

 

 

 معتاد شدن اما درست در همین جا اتفاق می‌افتد. جایی که با ما با اثری رو به روییم که کمینه های یک تئاتر خوب را در خود دارد و دیده های ذهن و دل را به دیده وری بر صحنه‌اش ترغیب می‌کند. و تخدیر می‌کند. نهایتِ این تخدیر، شبیه ذهنِ صحنه شدن است. و باز تولید تفکری که خود نخستین مولد آن در جهانی غیر واقعی است که این بار توسط ما مولکول های نشسته در سالن تاریک تئاتر می رود تا تبدیل به امری واقعی شود. اینجاست که می بایست در برابر یک تئاتر خوب هم ایستاد و با ستایش ارجمندی هایش به پرسشگری پرداخت.

 

 دوپامین از نظر جهان بینی نگاهی استریندبرگی به زن دارد. چیزی کاملن متضاد با نگاه بهرام بیضایی که ستایشگرزن و زنانه گی است. و به نظرم هر دو نگاه سویه های مبالغه آمیز و اغراق شده ای را عرضه می نمایند که به شدت ما را در مواجهه حقیقی و درست با پدیده های جهان واقعی گمراه و در نهایت خلع سلاح می کنند. دوپامین از زن گریزی می آغازد و به زن ستیزی می رسد. بی آن که ما را به دور از هیجانات و شلوغی ها در فضایی آرامتر به درستی با چند و چون یک رابطه مربوط نماید. نویسنده تکلیف خود را از همان ابتدا معلوم نموده است. زن مطلوب مرد نیست و مرد در هیات مردان دوپامینی است در ذهن اتاق جسم خودش تا در پی زن ایده آلی باشد که البته تا زمانی که ما از سالن خارج شویم در ذهن و عین نمی یابد. لذتی که هیچگاه نمی‌برد و ناگزیر ما را نیز همسو با بدشانسی خود در یک زندگی بی خیر و برکت می‌نماید. از این قرار که ما باز به زندگی واقعی او با زنی که مطلوب نیست رجوع می‌کنیم. و همه آن لذت های دیداری و شنیداری را که می توانست از امکان یک تغییر رو به رشد حکایت کند به کناری می‌نهیم و با اندوه مرد همراه می‌شویم. بی آن که به درستی از محتوای یک رابطه، خواست ها و انتظارات موجه مرد و زن نسبت به هم و دیدگاه کلی شان نسبت به زندگی و گزاره با هم زیستن و سویه هایی از جامعه خارج از اتاق را شاهد باشیم.

 

 و اینجاست که تئاترِ خوبِ در ساختار، نه چندان خوب در بافتار عمل نموده است. و آن هم در زمانه ای که در زمینِ همین گیلانِ ما آمار جدایی ها سر به آسمان می ساید. نویسنده ما را با ارجاعات ذهنی و روانشناسانه مشغول نموده است. حال آنکه می توانست با نمودهای بهتری از جامعه خودش، دوپامینِ بخش جستجوگری ذهن ما را فعال نماید. و من نمی‌دانم و اصلن این اصرار را نمی‌فهمم چرا نویسنده گیلانی ما فضای اثرش را جهان غرب انتخاب کرده است بی آنکه ویژگی‌ای از آن جهان را به طور تکینه عرضه نماید که به طور معمول در جای دیگری همچون ایران قابل دیدن نبود و ناگزیر می بایست جهانی نه اینجا برای واگویی اش انتخاب می‌شد؟! آیا بهتر نبود با شناختی که او از مسایل پیرامون خود دارد با اشراف بیشتری به جهان و تجربه‌های زیسته خود می پرداخت تا تماشاگر هم می توانست شراکت بهتر و بیشتری با اوداشته باشد؟ چرا این امکان ها را از خود سلب می کنیم؟ چه دلیلی دارد که نویسنده گیلانی بر صحنه گیلانی با تماشاگران گیلانی اثری را خلق کند و از جغرافیایی سخن بگوید که نخست خود هیچ شناخت جامعی نسبت به جهان اش ندارد و ناگزیر تنها آن بخش از لذت های شنیداری و دیداری ذهن ما را فعال می کند که آن هم با لحظه ای اندیشیدن از بین می رود!؟

 

 من در نقد های پیشین نسبت به آثاری که تلاش می کنند تا برای پرداختن به موضوعات تنها بر ویژگی های روانشناسانه – و آن هم نه جامعیت علم روان شناسی -  تاکید نمایند و سویه های جامعه شناختی را حذف و یا کمرنگ می کنند هشدار داده ام و آن را در خیل آثاری ناکامل و گاه نادرست می دانم.نمی توان مصایب واقعی یک جامعه را به ویژه جامعه امروزمان را که در حل ساده ترین مسایل روزانه اش عاجز مانده است در آکواریوم صحنه گذاشت و نتیجه اقیانوسی از آن گرفت. تئاتر دوپامین نیز چنین می کند.ما با مردی مواجه هستیم که در ایجاد رابطه با همسرش مشکل دارد. در تمام طول اجرای تئاتر در ذهن مرد هستیم و جهان را از نگاه او می نگریم. در پایان باز ما دوباره با مردی مواجه هستیم که درایجاد رابطه با همسرش مشکل دارد.

خب این تئاتر با این دور باطل گیرم که با اجرای هر چه درست و دقیق و تمرین شده چه چیز به جز همین گزاره دارد تا بیان نماید؟! نمی توان با موضوعاتی از قبیل روابط زناشویی تا این حد یکسویه و آن هم تنها با ارجاعات روان شناسانه نگریست. و در عجبم که در زمانه ای شاهد این اجرا هستم که بیش از هر زمان دیگری زنان در جامعه ما دچار پیش پا افتاده ترین درگیری های ذهنی و جسمی اند و ما از این سو با یک نویسنده زن رو به رو هستیم که زنِ صحنه اش که خود بازیگر نقش اوست عملن همچون یک ماسک و مترسک به گونه تیپیکال بر صحنه عرضه می شود.و اینجا درست نگاهی واپس گرا و متحجرانه نسبت به زنان دارد. منظور به هیچ وجه این نیست که ما در درام نمی توانیم داستانی با این نگاه که بر صحنه دیده ایم داشته باشیم.اما به قطع و یقین انتظار داریم حتا چنین نگاهی نیز سرشار از ایده های تازه باشد و سویه ها و نظرگاه های متفاوت و گوناگونی نسبت به ماجرایی که بر روی صحنه نشان می دهد را بیان نماید.

 

 پس ما با سه فروغ نوروزی طرف هستیم.نویسنده ، کارگردان و بازیگر. هر چه فروغ نوروزی در ایده هایی که برای نوشتن رو کرده است پس روی داشته در کارگردانی اثرش قدرتمند ظاهر شده است. یک دستی در تمامیت اثر به خوبی موج می زند. انرژی کم نظیر بازی خود او -که من سالهاست دنبال می کنم و هنوز معتقدم نتوانسته آنگونه که باید در اثری نمود یابد- و بازیگران مرد، صحنه را بر سطحی که لایق دیده وری است نگاه می دارد. و این نکته ای است که در فقدان اجراهایی این چنین به راستی قابل بیان و بی هیچ مماشاتی مبارک است. در این معنا اگر چه زن روی صحنه تئاتر دوپامین ذلیل و ظالم اما خود او با این اجرا نشان داده که زنی است نوظهور در قدرت ایده پردازی که صحنه تئاتر گیلان ما می بایست ازین پس شاهد حضور تمامیت تلاش اش در جهت به صحنه بردن مضامین همگن با اندیشه های موجه تر و دارای دیدی گسترده تر باشد؛ پس تا باشد. از این قرار فروغ با این درجه از توانایی ها که دیده ام خود زنی است که علیه زنان ذلیل صحنه اش شوریده است. و حضورش مصداقی واقعی از جهانی است که هیچ ربط اندامواره ای با زنان ماسک گونه و پوشالی صحنه اش ندارد. پس بار دیگر باشد که در اجراهایی دیگر، صحنه اش را با خود راستین اش تسخیر کند؛ باشد تا رسیدن به فتحی قاطع زیر نور روشن تئاتر. آمین 

 

 

نیما حسندخت




نظرات کاربران