در حال بارگذاری ...

دوئل شهرت با شرافت

آنجاست، آنجا

دورتر شد

تنها دیدگانش در ظلمات شعله می کشند...

 

سطری از شعر بلند اهریمنان

آلکساندر پوشکین

از کتاب عصر طلایی و عصر نقره ‌ای شعر روس ترجمه حمیدرضا آتش برآب

 

نمایش مسافر واگن درجه یک به نمایشی گردانی وحید شعبانی (که اخیرا برای داستانش مورد تقدیر هم قرار گرفته ست) و کارگردانی صالح دلسوزی یک اثر شریفست درباره ی تضاد عمیق و جانخراش میان شهرت و شرافت. کاراکتر اصلی داستان که مردیست در کار خود استاد و حرفه ای، پس از گرفتن اجازه از همنشینش شروع به بازی ای می کند سخت پیچیده اما شوخ و شنگ، که ما را به درون آدم ها و موقعیت های متفاوتی پرت می کند. قدرت بازیگری دلسوزی و شعبانی، ریتم بشدت تند و نفس گیر نمایش آدمی را درگیر می کند، طوری که اصلا متوجه گذر زمان نخواهید شد. دنیای چخوف، دنیای آدمهای ناراضی ست؛ دنیای آدمهای ملال انگیز و ملال آور. و او آنقدر در ملال پیش می رود تا شما را به خنده وادار کند. برای مثال کسی سرش را به دیوار می کوبد؛ بار اول خیلی دردناکست، با دوم هم کمی دردناک به نظر می رسد، اما بار هزارم حکم یک شوخی تلخ را پیدا می کند. شعبانی به دلیل وجود همین نوع تلخی ها و بازیگوشی ها در نوشته های خودش بهترین شخص برای اضافه کردن تکه هایی به این نمایش بود و این کار آنچنان ماهرانه صورت گرفته ست که گاهی مرز میان چخوف و او کمرنگ و گم می شود، البته این به معنای یکی شدن آنها نیست زیرا این امری غیرممکن ست، این به معنای مدارای آنهاست که در صلح و صفا و با چند تا سیلی و نیشگون و پس گردنی ممکن شده ست! فارغ از ایرادات کوچکی که می توان به طراحی صحنه و صدا وارد کرد این بهترین بازگردانی ای از چخوف بود که در سالهای اخیر به روی صحنه آمده. دلیل واضحش هم اینست که تولیدکنندگانش بی ادعا و محترمند و سعی کرده اند از چخوف بیاموزند که: «زندگی همین است، به یک گل می‌ماند که شاد و خندان توی چمن شکفته می‌شود. یک بز سر می‌رسد، می‌بلعدش، و همه چیز تمام می‌شود».

 

شهروز مرکباتی لنگرودی




نظرات کاربران