نگاهی به متن و اجرای نمایش «اتاق ورونیکا»
وحشت حضور در عصر پسا مدرن
«اتاق ورونیکا»، مولف: آیرا لوین، کارگردان: مجید کاظم زاده مژدهی، بازیگران: مهرنوش ثابت نیا، بهرام نوری، عارفه درستکار، محمد رسایلی تاریخ و مکان اجرا: سیویکم فروردین سال هزارو سیصدو نودوهفت، سالن وارش مجتمع فرهنگی خاتم رشت(۳۱ فروردین تا ۶ اردیبهشت)
تئاتر گیلان- علیرضا روحنواز؛ متن در یک نمای کلی جدال و کمکش و نفی و اثبات یک امر ذهنی و نامحسوس زمان فیزیکی را که در دقایق، ایام، سالها و ... ساری و جاری است برمیتاباند. زمان در این روند بیانقطاع که مورد نزاع و مناقشه کاراکترهاست موضعیتاش بر کلیت نمایش سایه میافکند. مولف بطرز ماهرانه سبک و نگرش زندگی اجتماعی دو نسل را در ژانر دلهرهآور در معرض نگاه و ذهن مخاطبان قرار میدهد.
در بدو امر چنین استنباط میشود که مولف صرفا علل و انگیزهی نگرش انتقادی روشنفکران پسا مدرن علیه مدافعان مدرنیته را مد نظردارد. اما کلیت متن فراتر از آن است که در انحصار یک موضوع واحد باشد. و اما مورین(مهرنوش ثابت نیا) و جان(بهرام نوری) با کمک لاری(محمد رسایلی)که مکار و مبتلا به بیماری روحی وانحراف جنسی(معاشقه با اجساد مونث) است، دختر دانشجویی بنام سوزان(عارفه درستکار) را با وعده و وعید به منزل خانواده مکی میآورد تا برای التیام روحی آنان نقش دختری بنام "ورونیکا" را که از نظر چهره و تیپ شباهت به وی دارد ایفای نقش کند. سوزان بی آنکه از نیت و غرض اصلی آنان مطلع باشد، ناخواسته در بازیای قرار میگیرد که جز اضطراب، دلهره و تشویش برایش پیامد نداشت و در غایت با بیرحمی و خشونت به قتل میرسد.
الگوی متن بر مبنای جابجایی هویت و تشخص فردی است. اگرچه سوزان برای منافع شخصی، تن به این امر میدهد تا حضور غیر واقعی ورونیکا را برای جان و مورین بازنمایی کند، اما در روند این بازی با واقعیتهای مهیبی مواجهه میگردد که تحملش برای وی غیرقابل تحمل است. سوزان در بدو امر زمان واقعی یعنی سال 1973 میلادی را باید منکر شود و نیم قرن ماقبل را در اکنون یعنی سال 1935 باور کند. نه تنها سال بلکه آهنگ صدایش را تغییر دهد (منظور تغییر اندیشه است). مورین و جان با شدت و حدت از وی توقع دارند که ماهیت و روحیات ورونیکا را آنطور که هست در طرز فکر و اندیشهاش بازنمایی کند و نیز اعتراف به داشتن رابطه نامشروع با برادرش (کنراد) و به قتل رساندن خواهرش سیسی که شاهد این فعل شنیع بود .
سوزان در مکالمه با جان و مورین در مییابد که وارد بازی خطرناکی شده است. او با اصرار به این واقعیت که تاریخ زمان کنونی(1973) و اینکه سوزان است نه ورونیکا، از جانب آنان مورد ضرب و شتم و تهدید تا آستانهی مرگ قرار میگیرد. آنان با بازی کلمات و تغییر حالات خود سعی در القای این امر دارند که سوزان، ورونیکاست و مبتلا به روانپریشی و هذیانگویی و با آوردن پزشک(محمد رسائلی) سعی در آرام کردن روانِ مشوش سوزان دارند. سوزان که با جدیت و صداقت در اثبات تشخص فردی خود و زمان و تاریخ واقعی است، در این کشمکش و جدال نظری و گاه فیزیکی، در نهایت تسلیم خواستهی آنان شده و واقعیت تاریخی و تشخص فردی خود را انکار نموده و اقرار به باور وجود و زمان مجازی میکند.
سوزان بعد از تسلیم شدن در کمال ناباوری و غافلگیرانه توسط آنان به قتل میرسد. در پایان مخاطبان در مییابند که ورونیکای واقعی، خانم مورین است که مبتلا به اختلالات روانی بوده و جنون کشتن در وی استمرار دارد. زیرا در آخرین دیالوگ، وی از جان میخواهد که زمینه را برای قربانیِ دیگر آماده کند.
ایحال با امعان نظر به دیالوگ کاراکترها میتوان حدس زد که مولف چند موضوع بنیادی را در کلیت متن مد نظر داشته است. اول؛ تعلیق در پذیرفتن و نپذیرفتن و نیز مقاومت آدمها در تقابل با دگرگونی اندیشه و تغییر نگرش به لحاظ ظهور و بروز پدیدههای تکنولوژی که علیرغم میل و خواسته افراد، آثار مثبت و منفی را در همه ابعاد زندگی اجتماعی تحمیل میکند. مورین یا همان(ورونیکا) اگرچه تظاهر به پایبندی به آداب و سنن گذشته میکند، اما تمایل درونی به عصر مابعد مدرنیته دارد. اگر مقاومتی ازخود نشان میدهد و واقعیت زمان اکنون را برنمی تابد ناشی از اعمال شنیعی است که در گذشته دارد. لذا مورین برای فرا فکنی و خلاص شدن از عذاب وجدان، فردی که شباهت با جوانی وی دارد را به اتاق مذکور کشانده و با صحنه سازی و رفتار به ظاهر حق بجانب، ذهن و روح قربانی را به آنچه که خود انجام داده به او نسبت میدهد. وی با ترفند مدل شبیه سازی و گرفتن انتقام(کشتن قربانی) اندکی روح سادیسمی خودرا تسلی میبخشد. در این، نگرش موضوع واقعیت و نفی آن که طبعا کتمان حقیقت را در پی دارد، در متن برجسته است.
مورد دوم که چندان بی ربط با متن نیست، چرایی فایق آمدن جهان مجازی بر جهان واقعیت و بحران هویت و شبیهسازی در هجمهی دستاوردهای فناوری است و در این وضعیت آنچه که بر باد فنا میرود، منِ واقعی انسانی در کژتابهای رفتاری و اعمال غیرمعنوی و درهم ریختن ارزشها و قداست شرعی و عرفی است که در ادیان ابراهیمی متجلی است و بایدها و نبایدهایی که محرک تصعید حیات معنوی و حفظ شرافت و کرامت انسانی است. عذاب وجدان مورین آیا جز این است که وی به گناه و منفور بودن اعمال خویش آگاهی فطری دارد؟
سوم؛ مولف غیر مستقیم جهانی را بازتاب میدهد مبنی براینکه جامعهی فرا مدرن، اعمال و دستاوردها و تکنولوژی(چه خوب، بد یا زشت) را نباید در سیر تاریخیاش محو و یا نابوده شده تلقی کند. مولف بهطرز استادانه در سطح و لایههای متن تحولات و تغییرات بنیادین در سبک زندگی انسان معاصر را با ایجاد شک و تردید و عدم قطعیت و دست نیافتن به حقیقت را به چالش میکشاند.
و اما کارگردان(مجید کاظمزاده مژدهی) که تا حدودی به تبحرش در شیوهی بازی گرفتن از بازیگران با درک مفهومی از کلیت متن آشنایی دارم، در این کار آنچه را که ارایه کرد بیشتر وجه روانپریشی، کنش مازوخیسمی، گیجی، تحیر و بهتزدگی کاراکترها را در موقعیتهای متنوع و فضاهای متفاوت پدیدار نمود. البته در این شیوه بنمایه درام از منظر معنا و مضمون چندان مخدوش نشد. بازی گرم، شناور و جالب عارفه درستکار(سوزان) همسو با نقشآفرینیِ قابل قبول مهرنوش ثابت نیا و کنشهای روانی و فیزیکی متناسب با شخصیت جان توسط بهرام نوری که البته میتوانست بهتر ازاین ایفای نقش کند جوهرهی متن و جذابیت دراماتیکی نمایش در ربایش ذهن و نگاه مخاطبان توفیق یافت.
این بدان معنا نیست که اجرا کاستیهایی نداشت. بازی محمد رسایلی در دو نقش متفاوت در کل اجرا آنطور که توقع میرفت ظاهر نشد. رسایلی، آناتی در برآیند نقش موفق بود، اما وجنات و روحیات لاری و خاصه کاراکتر دکتر در بازی رسایلی جالب و جذاب نمود نداشت و در چند موقعیت نیز حضوری خنثی داشت. با این حال نبوغ و توان و شعور بازیگریِ محمد رسایلی غیرقابل انکار است. چند میزانسن در کلیت کار جالب دیده شد. بعنوان نمونه همه کاراکترها روی صندلی راک مینشینند و تاب میخورند و در دو کنش، صندلی شکل سرنگونی به خود میگیرد. این کنشها معلق و تعلیق و بی ثبات بودن تک تک کاراکترها را پدیدار نمود.
مورد دیگر برداشتن ملحفه از روی اشیاء در چهار گوشه صحنه بود که در هر مرحله گویی قطعهای از تاریخ حیات فرهنگ و تمدن انسان غربی بازنمایی میگردد و در چهار موقعیت با کنشهای فیزیکی و روحی، اختلالات روانی و غرایز جنسی اعم از سادیسم و مازوخیسم با میزانسنهای فکر شده و با ملاحظات اخلاقی(خودسانسوری) توسط بازیگران وجهه دراماتیکی یافت. مهرنوش ثابت نیا کنشهای فریبکارانه و خباثت درونی را در حالتهای فیزیکی بدن و بیان بطرز جالب و قابل باور ارایه نمود. عارفه درستکار در پردازش نقش سنگ تمام گذاشت و توانست همگن با موقعیتها و فضای نمایش، ریاکشنهای جذاب و تماشایی در قالب دو کاراکتر متفاوت را از خود بروز دهد. به عقیدهام وی بالاترین نمرهی نقشآفرینی را از آنِ خود کرد. کارگردان توانست با انتخاب درست اشیاء صحنه که متناسب و متوازن با فضای غالب بر کلیت متن و در راستای چند گونگی و پراکندگی و آشفتگی روح و روانی کاراکترها و نیز القای عصر ماقبل پسامدرن بود، موفق شد موقعیت و فضای نمایش را باور پذیر نماید.
باز تاکید میکنم که متن ظرفیت آنرا داشت تا بهتر ازاین شکل نمایشی بخود بگیرد. در خاتمه برای گروه جهش در کارهای بعدی آرزوی موفقیت دارم.