خواب، با چشمان باز
یادداشتی بر نمایش «خواب برهنه برف» نوشتهی رضا گشتاسب کارگردان: میلاد حسننیا بازیگران: منوچهر امیری، مصطفی ذرعی، مینا رضایی، فاطمه قادری، شکوفه آقاجان نژاد تاریخ اجرا: ۹ الی ۱۷ آذر ۱۳۹۶
همه چیز از یک تصادف شروع میشود. رانندهای با دختری بنام آسیه تصادف میکند و راننده بخاطر ترس، فرار میکند. خانوادهی دختر باور ندارد که دخترشان را از دست دادند و ... به نوعی همه در برزخی گرفتار شدند.
«خواب برهنهی برف» خواب نیست، واقعیتیست که ما (تماشاگر) را با خود همراه میکند و شاید به همین دلیل نیز هست که کارگردان نمایش، بازیگران خود را از بین تماشاگران به بازی میگیرد. شاید با این حربه خواسته که به مخاطباش نهیب بزند و بگوید که همه شما(ما) گناهانی داریم که اعتراف نکردیم و شاید هم به سادگی از کنارش گذشتیم!
در این خواب، ما با بخشی از فهرست گناهان کبیره نیز روبرو هستیم. گناهانی از قبیل قتل، تهمت، غیبت، شرب خمر و ... با عدد ۷ و عنصر تکرار نیز بسیار در این اثر مواجهایم.
(۷ساله که تقاص گناه نکرده رو دارم میدم...!) انگار نویسنده خلقت انسان و تکامل و سرنوشت آدمی را از ازل تا ابد خواسته به تصویر بکشد. کارگردان سعی کرده (و شاید متن او را وادار کرده) تا از تصاویری که بیشتر در مدیوم تلویزیون و سینما دیده میشود استفاده کند که البته بخوبی از عهدهی آن برآمده است.
ماهی نیز که در این نمایش در جای جای آن دیده میشود را نیز فراموش نکنیم که عنصر و نماد حیات است و جاری بودن زندگی و نیز صندوق که میتواند نشانی از قبر باشد یا دل که گنجینهی اسرار است!
در این نمایش با واژهای بنام (وادیه) روبرو هستیم که شاید مقصود همان وادی باشد که در طریق عرفا، سالک یا عارف قصد گذر از این هفت مرحله (که باز رجوع میکنیم به تکرار عدد هفت) را دارد و همانطور جملگی اشارهی همگان به نام (سید آیت) که مراد است و بیتوجهی به او اینچنین مصیبتی را گریبانگیر همه کرده!
در پایان نمایش شاهدیم که قهرمان یا بهتر است بگوییم ضد قهرمان نمایش با تمام تلاشی که برای اعتراف کرده و شاید از منظر دیگران موفق نبوده، آسوده میشود و با آمدن برف، همه چیز پالوده میشود.
از دید نمادشناسی، برف در اسطورههای ایرانی پدیدهای خجسته و باشگون و اهورایی شمرده می شود. هرچند از پدیده هایی است که با روزگار سرما در پیوند است که در چشم ایرانیان روزگاری سخت، بیشگون و اهریمنی مینموده است. اما با این وجود این خجستگی برف در روزگار سرما بازمیگردد به رنگ سفید آن. سفیدی در نمادشناسی ایرانی همیشه نشانه ای فرخنده بوده است، برخلاف سیاهی که نشانهای است پلید و ناهمایون و اهریمنی. از این روی برای نمونه در خوانهایی که پهلوانان آیینی از آنها می گذرند تا به پاکی و پالایش برسند ما به نماد برف بازمیخوریم. در خوان های نهایی، هنگامی که پهلوان به فرجام نبرد و تلاش شگرف و دشوار خود می رسد، برف به نمود میآید و رخ مینماید.
این نشانه آن است که پهلوان آیینی از تیرگیهای تن و از آلایشهای گیتی که جهان خاکی است میرهد و به سفیدی، به روشنی و رهایی راه میجوید.
بطور کلی عناصر نمادین (کلامی و تصویری) در این نمایش بسیار استفاده و دیده میشود.
علاقمندی و پایبندی میلاد حسننیا به آثار سوررئال ستودنی است و این نشان از تفکر واحد و ثابت کارگردان به انتخاب آثار اوست. در اثر قبلی میلاد حسننیا با نام «خرگوش سفید با چشمان قرمز» که البته بنده موفق به تماشای آن نشدم و بر اساس جستجویی که نمودم، آن اثر نیز چنین فضایی را ترسیم میکند (پدر و مادری بعد از گذشت سالها هنوز هم چشم انتظار فرزند خود هستند)، این سبک یعنی سوررئال به چشم میخورد.
برای میلاد حسننیا و گروه اجرایی نمایش که پس از سالها موفق شدند تا اثری درخور توجه در آستانه که این شهر و دیگر شهرستانهای شرق گیلان بدلایل مختلفی در تئاتر صحنهای موفقیت کمتری داشتهاند و در عوض در نمایش خیابانی موفقتر از دیگر شهرستانها حتی رشت عمل نمودند، آرزوی موفقیت بیشتر و روزهای خوشی را دارم.
هادی آذرنگ