تا مرد سخن نگفته باشد...!
نقد ژورنالیستی نمایش «آشویتس زنان»، نویسنده «علی صفری»، کارگردان «امیر جادوسخن». بیست و نهمین جشنواره تئاتر استان گیلان
نیما جهان بین؛ «آشویس زنان» عصر سهشنبه 14 شهریور 1396 در سالن «رحمدل» بهروی صحنه رفت. نمایش شامل شش روایت است که دو روایت به صورت فیزیکال ارائه میشود. «ژرار ژنت» روایت و روایتگری را از یکدیگر متفاوت دانسته و انواع آن را به سه دسته تقسیم میکند. 1-روایت مابعد 2-روایت مقدم یا آیندهنگر 3-روایت لحظه به لحظه. در «آشویتس زنان» ما با روایت مابعد یا گذشتهنگر طرف هستیم. ما با چهار کاراکتر از واقعهای که پیشازاین روی داده است باخبر میشویم. در صحنه پایانی نیز روایت بهصورت ترکیبی از روایت مابعد و لحظهبهلحظه روبرو هستیم. یک افسر نازی در آشویتس(هانس) و سه زن (ماروشکا، ژانت و هیلدا) از سه زاویهی متفاوت داستان خود را روایت میکنند.
از دیگر عناصری که تاکید بر اجرایی پستمدرن داشت. یکی چندصدایی و دیگری شکستن پرسپکتیو بود. و البته این آخری در اجرا نمود داشت و مربوط به متن نمیشد. اثر پستمدرن، سعی بر روایت پیچیده دارد. این پیچیدگی به آن دلیل نیست که مخاطب گمراه شود؛ سردرگم شود و در واقع نفهمد؛ سپس اینکه این عدم درک را مبنی بر پیچیده بودن اثر و زاویه دید بسته خود بپندارد. پیچیدگی روایت پست مدرن، سعی بر کنشگری مخاطب دارد. مخاطب باید در حین اجرا، پس از اجرا و مدتها بعد، سعی بر کشف شبکه ارتباطی روایت کند. ارجاعات را یافته و با تفکر فعال روایتکل را درک کند. «آشویتس زنان» روایت را پاره پاره کرده و کامل ارائه میکند. به جای آنکه مارا مجبور به کنشگری کند سردرگم میکند. اینجاست که ما پس از روایت سوم ( ارائه فیزیکال اول کاراکتر روح زنان) به یک گمشدگی میرسیم. اما از شانس خوب آقای کارگردان، بازیگر نقش «ژانت»، همانطور که در متن سربازان را با آواز خود زندگی میبخشید. اجرایی که میرفت بمیرد را زنده کرد. بازی این بازیگر یکدست و منسجم بود. بهخوبی زمان را در روایت خود تفکیک میکرد. به خوبی از ابزار بیانی و بدنی خود استفاده میکرد. و فضای گرمی که «ریچارد شکنر» مدنظر دارد را به خوبی ایجاد میکرد. این روند تا اجرا ادامه داشت و به گونهای ضعف ابتدایی اجرا را توجیح میکرد که متاثر از اتفاقات بیرونی و ناهماهنگیهای واردشده بر بازیگر بود. و البته بازیِ بازیگر «هانس» در دو روایت اول و آخر به خوبی این توجیه را تایید میکند. و ما «هانس» واقعی را تازه در صحنه آخر میبینیم.
با ورود به سالن موسیقی اجرا میشد و تا انتهای کار و حتی در هنگام رورانس هم لحظهای نایستاد. از یکسو موسیقی به اجرا کمک کرده بود و با فضاسازی مناسب بسیاری مواقع تاثیر احساسی که بازیگر نداشت را به عهده میگرفت. موسیقی گاهی اینقدر زیاد میشد که این شبهه را به وجود میآورد ما به کنسرت موسیقی رفتهایم که در آن تئاتر هم اجرا میشود. البته این اجرا در بسیاری موارد با صحنه هماهنگ بود. خصوصا در دو روایت فیزیکال بازیگران تلاش موفقی در هماهنگی با موتیفها و ضرباهنگهای موسیقی داشتند. یک گفته مشهور وجود دارد که موسیقیای در تئاتر خوب است که شنیده نشود. در اینجا موسیقی با تمام تاثیر احساسی و عاطفی مثبتی که بر اجرا گذاشته بود، به صورت جدی ما را چندین بار از کار جدا میکرد. این مسیر یا از عدم ارتباط موثر بازیگران با مخاطب بود یا از حجم بیش از نیاز موسیقی. به هرحال بسیار مواقع ترجیح دادم گروه موسیقی را تماشا کنم تا بازیگران را. ایکاش این ظرافتی که در ساخت و ارائه موسیقی به خرج داده بودند در حرکتبندی و میزانسن به خرج میدادند.
مورد دیگری که از ضروریات یک اثر پستمدرن است، مبحث ارجاع است. باید گفت که این اثر ضعف عمدهای در ارجاع داشت. ارجاعات زمانی و مکانی در حداقل ممکن و ارجاعات نشانهای در حد هیچ. یعنی تئاتر به عنوان کهکشان نشانهها و یا سیستمی نشانهای در فقیرترین حد خود ارائه شد.
چیزی که بیش از همه به کار آسیب زد. سخنان جناب «جادوسخن» در جلسه نقد و بررسی بود. یعنی تا پیش از آن ما با اثر به عنوان سخنگویی الکن روبرو شدیم. کسی که حرفهایی برای گفتن و ایدههایی برای اجرا دارد اما لکنت دارد و میماند. این تته پته در اجرا میتوانست به دلیل ناهماهنگیهای پیش از اجرا یا مدت زمان کم تمرین و از این دست دلایل باشد. این الکن بودن یکی در شکست پرسپکتیو بود. اجرا به خوبی بارها و بارها لحظه و یا روایتی را از چند زاویهی زمانی و مکانی نشان میداد اما در میانهی این شکست و چندزبانیِ تصویری ناگهان رشتهی ارائه رها میشد. گریم بیان خوبی را داشت، اما با پیشرفت اثر، عدم وحدت در چهرهپردازی از امری تعمدی به امری اتفاقی تبدیل میشد. و البته پس از توضیحات کارگردان در جلسه نقد و بررسی میشد به خوبی فهمید که همهی این کاستیها نشات گرفته از ذهن آشفته کارگردان در ارائه منسجم موضعی واحد بود. ترکیبی بودن اثر، از جهتی اکسپرسیونستی، فمنیستی، پرفورمنس، مدرن پست مدرن؛ همهی اینها را «جادوسخن» درباره اثر خود بهکار برد و به طور واضح در توضیح آنچه به عمل رسانده بود الکن بود. ازین جهت کارگردانی در اینجا طراحی یک سیستم نشانهای نبود. جمعآوری ایدهها و هماهنگی آن با ایدهی بازیگران بود. اینجاست که شاعر میگوید: تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد!
اما اگر ما مولف را کناری بگذاریم. اجرای «آشویتس زنان» با همهی سهلانگاریها و کاستیها، اثری یکپارچه را در اختیار تماشاگران میگذاشت و به خوبی مشخص بود که گروه اجرایی تمام تلاش خود را برای تنوع صوتی و بصری در اجرا بهکار گرفته بود. تا جایی که این امر گاهی بیش از حد بود. فرمهای انتخابشده در راه رفتن کارکترها گاهی از یک نشانهی گویا که دلالت بر مرگ آنان داشت تبدیل به اطوارهای اضافی برای سرگرم کردن میشد. خلاف طراحی صحنه که تا حد امکان، گویا، کمینهگرا و نشانهای بود. طراحی صحنه همانند طراحی لباس به اندازه بود. ایکاش این بهاندازه بودن در خطوط فیزیکی بازیگر و خطوط حرکت بندی صحنه نیز رعایت میشد.