درخت تو گر بار دانش بگیرد!
نقد ژورنالیستی نمایش «پلکان» نویسنده: «اکبر رادی»، کارگردان: «محمدرضا احمدزاده» - بیست و نهمین جشنواره تئاتر استان گیلان
نیما جهانبین؛ نمایش «پلکان» نوشته «اکبر رادی» به کارگردانی «محمدرضا احمدزاده» روز چهارشنبه 15 شهریور 1396 در سالن «شهید انصاری» (وارش) رشت به روی صحنه رفت. سخن گفتن از یکی از برجستهترین آثار دراماتیک ایرانی در یک نقد کوتاع و ژونالیستی سخت و کمبار است.«رادی» بهعنوان یکی از برجستهترین نمایشنامهنویسان ایران (و شاید بهترین) در نمایشنامه «پلکان» در پنج قطعه، پنج نقطه از زندگی مردی ملقب به «بلبل» را تصویر میکند. ما نمیدانیم نام او چیست. تنها در قطعه پایانی او خود را با نام «مهندس مسعود تاج» معرفی میکند، که احتمالا مانند هرچه که دارد تعلقی معنوی به او ندارد. «بلبل» بینام است. من، شما، «محمدرضا احمدزاده» و «یا کسری عقلی مقدم» (کسی که نقش او را بازی میکند) است.
«پلکان» تراژدیِ گریز ناامیدانه انسان از الگوهای تحمیلی است. اثری به ذات وجودگرا و به سطح جامعهگرایانه. «پلکان» در اولین لایهی خود، بیانگر طبقات اجتماعی و روابط بین آنهاست. در جزییترین روایت، تفسیرگر دوران گذار جامعه ایرانی از دهه سی تا دهه 50 است. حرکت ایرانیان از روستای سنتی تا شهرِ مدرن و تجددگرایی عصرِ پهلوی. و در کلیترین روایت، جدافتادگیِ انسان مدرنِ بی تعلق و سعیِ بر دیگری شدن و ناکام ماندن؛ تلاشِ ناکام انسان در عصرِ فردیت و مرگ در تنهایی. درباره «پلکان» همانطور که در این سالها شاهد آن بودیم، میشود ساعتها سخنرانی و صفحهها قلمفرسایی کرد. چیزی که در اینجا اما اهمیت دارد، زاویه دید «احمدزاده»یِ کارگردان (یا «عقلی مقدمِ» بازیگر) به اجرای این نمایشنامهی پیچیده و دشوار است. و نکته قابل توجه آن است که این گروه به خوبی بیانی تصویری از این اثر داشته است. و همانطور که «احمدزاده» در جلسه نقد و بررسی اشاره کرد، سعی کرد یک سویه و یک ایده را پیاده کرده و نشان دهد. اما این به آن معنی نیست که کاستی در کار نبوده است. «احمدزاده» همانطور که در انتخاب متن (چه اینجا و چه پیش از این) بهخوبی عمل کرده است. در هماهنگی گروه و انتخاب بازیگران و هماهنگی و یکپارچهسازی ایدهها در میزانسن میلنگد. آثار او (در اینجا پلکان) پارچهای زیبا و چهلتکه است که به هم خوب کوک نخورده.
اجرای «پلکان» با توجه به مدت زمان طولانی (حدود 2ساعت و نیم) و زمان اجرای نامناسب (ساعت 10 صبح) نمودی مناسب داشت. تماشاگران اثر را دنبال میکردند و «کسری عقلی مقدم» به عنوان کاراکتر محوری نمایشنامه، محوریت اجرا را در دست گرفته بود و نقطه اتصال ایدهها و آخرین نخ ارتباطی باقی مانده از گروه اجرایی با مخاطبین بود که البته به این سادگیها قطع نمیشد. «احمدزاده» برخلاف سایر کارگردانانی که این اثر را بهصحنه بردهاند و به اشتباه آن را اثری رئالیستی یا ناتورالیستی دیدهاند، با اجرایی مدرن از این نمایشنامهی مدرن نگاه خوبی به اثر داشته است. اما آنچه در این اثر به چشم میخورد، ضعف تئوریک کارگردان است. تئوری به عنوان دستور کارِ عملی. تئوریک بودن کارگردانی موجب میشود که در انتخاب ایدهها و عمیقسازیِ معناییِ میزانسن پیشرفت حاصل شود. یکی از این ایرادات که ضعف تئوریک بهوجود آورده، تاکید زیاد کارگردان بر ترکیببندی کلاسیک است (تاکید بر قرینهسازی، تعادل و مرکزگرایی) که تنوع بصری را کم کرده و با مضمون نمایشنامه سازگار نیست. هرچند ایدهی دکور (مکعبهای رنگی) جالب و کاربردی است. اما چینش آنها جز در صحنه اول (تصویر پایهی آغازین کار که «بلبل» جلوی پلکان تنهاست) چیزی به صحنه اضافه نمیکند. بلکه با محدود کردن بازیگران در جای خود آنها را تبدیل به مهره شطرنج میکند. این شطرنج گرایی جز در «عقلی مقدم» در سایر بازیگران به خوبی مشهود است. و این ضعف است. این ضعف دو حالت بیشتر ندارد، یا سرپیچی بازیگر «بلبل» از ایدهی حرکتبندیِ شطرنجی یا ضعف سایرین در رعایت حرکت بندی همزمان با حرکت نرم و طبیعی؛ و مثل همیشه انگشت اشاره ما به کارگردان اثر است. (که به راستی در جلسه نقد و بررسی مثل یک کارگردان نظرها را میشنید، یادداشت برمیداشت، پاسخ میگفت و به هیچ وجه مصادره به مطلوب نمیکرد و حواله به زمانی دیگر نمیداد).
مورد دیگری که باید اشاره کنم. استفاده از ماسک است. ماسک مناسب این اجرا و این نمایشنامه نیست. ماسک در ریشه خود بروز یک شخصیت از کاراکتر را برعهده دارد و ارائه کاراکترهای چندوجهی نمایش «پلکان» با ماسکهای نیمه کاری سخت و اشتباه است و در واقع گل به خودی است. آنهم ماسکهایی که پر از اشکالاند. جز یکی دوتا(آقاگل، حسن جوت، بلبل در قطعه آخر) اصلا گویا نیستند و بروز احساسات ندارند. خطوط عمیقی ندارند و بنابراین سایهای ایجاد نمیشود تا تاثیری داشته باشد. چشم ماسکها جای درستی قرار نگرفته است و همیشه جایی میان هوا را نگاه میکند. هرچند اگر به جای یک حفره کوچک، چشمها بهکلی برداشته می شد تا ما چشم بازیگر را ببینیم در ارائه بازی پیشرفت بسیار خوبی ایجاد میکرد و بازیگر نیز به دلیل زاویهیدیدِ بیشتر آزادی بیشتری روی صحنه داشت و کورمال کورمال راه نمیرفت؛ حال بماند که بازیگران خود بازی میکردند و ماسک مثل عنصر اضافهای روی صورتشان بود. به ماسک دست میزدند و حتی فراموشش میکردند. همانطور که میبینید هفت گناه کبیره ماسک را به خوبی اجرا کردند. همهی ایرادات وارده قطع به یقین ریشه در عدم تحقیق مناسب در پیشینه تئوری ماسک دارد. اما این فقط ایرادات هست و نباید از حق بگذریم که «عقلی مقدم» با آن ماسک الکن شگفتی آفرید. شما هر لحظه منتظر بودید تا ماسک از وسط ترک خورده و چهره او بیرون بزند. خصوصا در صحنه آخر که ماسکی بسیار مناسب و گویا داشت و در جان بخشیدن به آن کاری کرد کارستان.
ایده اصلی کارگردان برای اجرا این بود که در واقع هرصحنه عکسی است که از لحظه گرفته شده و زنده میشود. این را با ثابت ماندن بازیگران و صدای شاتر بهخوبی القا میکرد و همسو با نقطه شروع متن بود که «رادی» در مقدمه نمایشنامه به آن اشاره میکند. ایده دیگر کارگردان مبنی بر فضای خالی است. صحنه خالی است و همه چیز در تخیل تماشاچی شکل میگیرد و به خوبی از پس القای این مهم بر آمده است. سیخ و کبابی وجود ندارد. در و دیواری نیست. دوچرخه و کاغذ و الماسی نیست و اجرا هیچ آکسسواری ندارد. اگر از ناهماهنگی بازیگران در ارائه این ایده بگذریم و اشتباهاتی که داشتند را نادیده و برآمده از شرایط اجرا و استرس بگیریم. باز هم نکتهای میماند و آن مفهوم شی مقدس است. بله، هرچقدر هم بازیگر در ارائه شی خوب عمل کند و تخیل را فعال کند آیا جایِ شی مقدس را خواهد گرفت؟ باید بدانیم که شی مقدس گاهی خود به عنوان کاراکتر در نظر گرفته میشود و نقش بصری فراوانی دارد.(دستمال دزدمونا مثال کلیشه ای آن است، حذف شدنش را در نظر بگیرید) دراین نمایش ما چندین شی مقدس داریم که نه تنها روند دراماتیک را تشدید میکنند بلکه در مفهوم و معنای اثر (که طبق گفتههای کارگردان در جلسه نقد و بررسی بسیار برایش مهم بود) تاثیر زیادی دارند. نمونه اشیا و لباسهای حذف شده: جلیقهی نوکرها، کیسه چرمی آویز «بلبل»، کارد، الماس و... . برای نمونه کیسه چرمی آویز گردن «بلبل» که به عنوان دعا شناخته میشود و در صحنه اول «بلبل» پولش را در آن پنهان کرده نمونه خوبی از تغییر وضعیت اعتقادی انسان مدرن دارد که پشتوانههای مذهبی خود را از دست داده است.
یکی از نکاتی که بسیار آزاردهنده بود، حضور دو پروژکتور قوی در چشم تماشاگران در هنگام تعویض صحنههای طولانی مدت بود. که با تاثیر بر چشم موجب خستگی، عصبی شدن و سردرد در تماشاگران میشد. به این صورت که هنگام تعویض صحنه تماشاگران از نور قوی این پروژکتورها پشت پشتیهای صندلی پناه میگرفتند. از طرفی آرامش و کندی تعویض صحنه، این تاثیر را دوچندان میکرد. به راستی چرا جابجایی چند مکعب میباست اینقدر طول بکشد و دستیاران صحنه هی بروند و هی بیایند آنها را جابجا کنند؟ آیا نمیشد در طول صحنه این تعویض توسط خود کاراکترها و بازیگران صورت بگیرد؟
اثر «پلکان» به کارگردانی «احمدزاده» اجرایی آبرومند و ضروری است. انتخاب این اثر خودش نقطهای روشن است. هم در تئاتر گیلان و هم در زندگی هنری گروه اجرایی. بیشترین چیزی که این گروه نیاز دارد هارمونی در ارائه ایدهها و طراحیها و از طرف دیگر محکمسازی پشتوانه تئوری در راستای هماهنگی اجرا است. ما اینجا با نگاه اخلاقی کارگردان به اثر کار نداریم و صحبت بر سر ساختار و تکنیک است. چیزی که دیر یا زود گروه نبود آن را احساس خواهد کرد. برای مثال با حذف بازیگر مرکزی و اصلی، گروه چه نقطهی اتکایی در کارهای آینده خواهد داشت؟ «احمدزاده» باید تکیه خود بر یک بازیگر را بردارد و تمامی بازیگرانش را با ممارست و حتی تأدیب به نقطه مطلوب برساند. چرا که همانطور که خود در اجرای «پلکان» به آن اشاره داشت و در میزانسن به خوبی قابل دریافت بود، کاراکتر مدیوم ارتباطی تئاتر است.