بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم!
نقد ژورنالیستی نمایش «پانما» نویسنده وکارگردان «مجید کاظم زاده مژدهی»- بیست و نهمین جشنواره تئاتر استان گیلان
نیما جهان بین؛ نمایش «پانما» به نویسندگی و کارگردانی «مجید کاظم زاده مژدهی» بعدازظهر چهارشنبه 15 شهریور 1396 در بیست و نهمین جشنواره تئاتر استانی گیلان در سالن «دکتر رحمدلِ» رشت بهروی صحنه رفت. این اثر در لایهی بیرونی خود نمایشیاست مذهبی اما از منظری دقیقتر اثری است با مضامین اجتماعی و در واقع قرار است نقدی به خرافات و مقدسسازیِ دروغین در ژانر کمدی باشد. «پانما» اثری است مذهبی نما، نه مذهبی؛ چرا که تئاترهای مذهبی معمولا به اصل مذهب و یا روایات و داستانهای مذهبی میپردازند. حال آنکه اینجا شرایط مکانی مذهبی موجبات نقدی اجتماعی بر خرافهگرایی را فراهم آورده است. بدون ارزشگذاری بر انواع کمدی باید کمیک بودن این اثر را بررسی کنیم و نقاط ضعف و قوت آن را نام ببریم تا تصویری تا حد توان درست از اجرا ارائه دهیم.
«پانما» نمایشی بود به شدت خندهدار و کمیک درباره پدر و پسری که متولی قدمگاهی از «امام رضا» در روستایی هستند، که بهدلیل جادهای تازه تاسیس رونق خود را از دست داده است. (بعد میفهمیم که این قدمگاهی دروغین بوده و متولی با خرافات مردم را فریب میداده) پسر به دنبال راه حلی برای رونق بخشیدن به پانما و پدر به دنبال راه حلی برای از بین بردن مالکِ خارجیِ زمینِ زیارتگاه که بازگشته است. پدر برای آنکه ماجرا لوث نشود او را میکشد و دفن میکند و اما او دوباره زنده شده و باز میگردد. داستان اما در ادامه به مسیرهای متنوعی میرود و رشته وقایع گوناگونی در آن اتفاق میافتد. البته از میانههای کار در مخاطب کمی ایجاد سردرگمی میکرد و سررشته وقایع در میرفت. تمام خصوصیات کمیک به خوبی در این اثر مشاهده میشد. دو کاراکتر اثر (آقاجان و رضا) دارای ویژگیهای کمیک هستند که برجستهترین آنها عدم انعطافپذیری است. این عدم انعطاف در «رضا» به شکل لنگیدن و جسمی است و در «آقاجان» به شکل ذهنی و گیج بودن است. وضعیت اثر نیز به شدت کمیک است. تکرار به عنوان اولین خصیصه آن به وفور وجود دارد. تکرارهای کلامی، تکرار در وضعیتهای جسمانی و اعمال کاراکترها (یکی از نقاط خوب تکرار در صحنه دوم هنگامی که «رضا» مرتب برای «آقاجان» چایی میریزد.) ویژگی دوم وارونهسازی است که در اینجا یکی از نقاط قوت وضعیت کمیک است. آقاجان با ظاهری مذهبی و متدین همانطور که در پایان متوجه میشویم کاراکتری شیاد و منفی است. و از طرف دیگر رضا ظاهری دارد جاهلگونه و از آنچه بر میآید آدمیاست بیهوده و اما از درون کاراکتری مثبت و سادهدل است. این مثبت و منفی که از آن نام میبریم در واقع از منظر اخلاقی مدنظر است. سومین خصیصه نیز که آن را به عنوان تداخل رخدادها میشناسیم موجب بهوجود آمدن کنش مرکزی قصه بهخصوص در صحنه اول میشود. توهم «آقاجان» از مالکِ زمین زیارتگاه و کشتن مکرر او (عنصر تکرار) و از طرفی «رضا» که آن شخص را نمیبیند اما این شرایط را به عنوان بازی و سرگرمی با «آقاجان» ادامه میدهد. حال که این نمایش شرایط وضعیت و کاراکتر کمیک را دارد چرا در میانه رها میشود؟ و چرا به نظر کم مایه میآید؟ مسلما مهمترین دلیل نویسنده است؛ که بهراحتی از این ویژگیهای خوبی که فراهم کرده میگذرد و بیشتر سعی بر جمع کردن وضعیت نمایشی به هر طریقی دارد. و این خود به این جهت است که نمایشنامه ستیز اصلی و مشخصی ندارد. کاراکتر و هدف اصلی مدام تغییر مییابد و درواقع کنش نمایشی متغیر و ضعیف است. بهاینگونهکه این وضعیتِ ساخته شده، میتواند صحنهها ادامه و بسط یابد چرا که ما شاهد بسط وضعیت نمایشی هستیم به جای تواتر وضعیتها. به زبان سادهتر به جای آن از وضعیتی وارد وضعیت دیگر شده و درواقع شاهد گرهافکنی دیگری باشیم. مخاطب دچار یک وضعیت ثابت است که میتواند همچنان ادامه یابد. این درواقع دلیل اصلیِ لنگیدن نمایش است که موجب میشود نویسنده درانتها پایانی ضعیف و ساختگی برای اتمام اثر بیافریند.
هرچند طراحی لباس و گریم این اجرا مناسب بود و با اتمسفر ساخته شده و بازیهای فانتزی بازیگران همخوانی داشت. طراحی صحنه سرسری و ساده بود. این سادگی به معنای سرهمبندی است. درست است که نقطه توجه اثر رابطهی میان دو کاراکتر بود و طراحیصحنه در این اثر بیشتر جنبهای تزیینی و فضاساز صرف دارد و کمتر کاربردی است. اما با کمی حوصله میشد فضایی بهتر و کیفیتی بیشتر ارائه نمود. بهخصوص ضریح انتهایی صحنه که اصلا مناسب یک تئاتر حرفهای نبود و آنقدر به انتهای سن چسبیده بود که بازیگران برای رفتن به پشت آن (کاری که کم و بیش زیاد صورت میگرفت) به مشکل برمیخوردند. لازم به ذکر است که سالن «رحمدل» اصلا مناسب اجرای تئاتر نیست و در بیشترین حالت عمق صحنه سه متر است که شرایطی است اسفبار و آزاردهنده برای گروه اجرایی. اگر به جای تقارن و مرکز گرایی در دکور، عناصر اصلی را (ضریح و جعبه) به دوسوی صحنه میرفتند، شاید در تنوع بخشیدن به فضای بازی و حرکات تاثیر مثبتی به جا میگذاشت.
این شرایط نیمبند برای موسیقی و حرکتبندی نیز صدق میکند. موسیقی نیز در بسیاری مواقع مورد بیتوجهی بود. هرچند آنجا که باید نیز تاثیر مناسبی بر فضاسازی میگذاشت و اثر احساسی صحنه را افزایش میداد. اما راجعبه حرکتبندی باید گفت که کارگردان در این امر دست بازیگر را بسیار باز گذاشته بود و ما شاهد حرکات زاید در بازیگران بودیم. خصوصا کاراکتر «رضا» که مدام دور صندوقِ میانی صحنه میچرخید و در پی ایجاد تنوع بصری بود؛ حال آنکه این کار باعث تکرار غیرمنطقی حرکتبندی میشد. ازطرفدیگر حرکتبندی اثر تکه تکه بود و بین این تکهها بازیگران را به انجام اعمالی اضافی وا میداشت که البته به نظر میرسد بخاطر عدم رعایت خطوط اصلی میزانسن باشد.
اما آنچه جالب بود، ارتباط مناسب تماشاگران با اجرا بود که معمولا در آثار ترغیبی و مذهبی کم دیدهایم. هرچند اجرا در بهدستآوردن این توجه موفق بود و نبض تماشاگر را با تکنیکها و حیلههای گوناگون در دست داشت، اما در بسیاری از مواقع این جریان ارتباطی ضعیف میشد که البته وجه کمدیِ اثر این خلا را پر کرده بود و بخشی از تماشاگران را تا پایان همراه خود داشت. دوپاره بودن سلیقهی مخاطبین گفتمان را برای اثر مشکل میکند. شاید این اجرا اوقات خوشی برای مخاطب عام داشت و پیام اخلاقی خود را به وضوح بیان میکرد، اما دستاوردهای کمی برای مخاطب تخصصی داشت. امری که «مژدهی» با تکیه بر آن، در جلسه نقد و بررسی از کنکاش مناسب اثر جلوگیری میکرد و با فرافکنی از توضیح سرباز میزد.(هرچند کارگردان هیچ ضرورتی بر توضیح اثر ندارد و اثرهنری خود باید بیانگر باشد ولی از طرفی این فرافکنی میتواند به پس زدن منتقد و نقد نیز برداشت شود.) نکته قابل توجه اینجاست که آیا یک اثر نمایشی باید تماشاگران عمومی را راضی کند؟(که معمولا تماشاگر بدنه باید باشند.) یا تماشاگر تخصصی را؟(که با نکتهبینی به دنبال کشف ایرادهاست) البته که هر اثر نمایشی گروه مخاطبین خود را دارد و این اثر شاید در راضی نگهداشتن جامعه هدف خود موفق بوده است؛ اما ترجیح بر آن است که یک اثری هنری دستاوردهایی برای هر دو گروه مخاطب داشته باشد.
بهطور کل باید اشاره کرد که «پانما» در همه زمینهها گویی نیمهکاره رها شده بود. و این باعث شد تا ایدهی مناسب متن و اجرا نیز گمگشته و رها شده باشد. نمایشنامه میخواهد مذهبی باشد، اما بیشتر نقد اجتماعی است. بازیها تا جایی فانتزی و برخی مواقع واقعگرایانه میشد. حرکتبندی به خوبی رعایت نمیشد و گاهی شبیه به بداههپردازی بود. وضعیت کمیک نیز به همین صورت، با اینکه بنمایه قوی و قابل طرح داشت در بسیاری از مواقع قربانی طنازیها میشد و در پایان نیز برای آنکه پیام روشن متن را (که اثری است ترغیبی) برساند به یک درهمپیچیدگی ناهمگون ختم شد. گویی تولید اثر دچار شتابزدگی بوده و گروه اجرایی زمان کافی برای حذف و اضافه و اصلاح کار خود نداشته است. که البته از «مژدهی» که تجربه زیادی در کارگردانی و حضور در جشنوارهها دارد انتظار نمیرود که با شرایط ناهماهنگ و مدت زمان فشرده و کم جشنواره آشنایی نداشته باشد و کاری را ارائه دهد که تا تکمیل شدن چند قدم فاصله دارد.