در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش «فوت فالز»

تاملی در باب وجود و خودشناسی

یادداشتی بر نمایش «فوت فالز»، اثر: ساموئل بکت به کارگردانی: وحید تقی زاده

 سلمان اسماعیل زاده ، عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران؛ ساموئل بکت (نمایشنامه‌نویس، شاعر و رمان نویس ایرلندی) که ماری کوری ادبیات جهان لقب گرفته، نمایش کوتاه «فوت فالز» را در سال 1975 (چهارده سال قبل از مرگش) در حالی به رشته تحریر درآورد که طرح و درونمایه اولیه آن را از یکی از سخنرانی‌های یونگ در زوریخ آلمان وام گرفته بود. یونگ در این سخنرانی از یکی از بیمارانش که عملاً وجود خود را انکار می‌کرد صحبت نمود. در حقیقت این بیمار اگرچه به لحاظ جسمانی وجود داشت، ولی عملاً فکر می‌کرد که مرده است و اعضای بدن خود را احساس نمی کرد(خود مرده‌پنداری).

خود مرده‌پنداری یا سندرم کوتارد که نوعی توهم است و در بیماران شیزوفرنی و افسردگی شدید دیده می‌شود در سال 1880 بار اول توسط فردی به نام«ژول کوتارد» به علم روانشناسی معرفی گردید و پس از آن به افتخار کاشف آن، کوتارد نامگذاری گردید. در حالت حادتر این بیماری، فرد خود را نامیرا می‌داند، از این رو به علت عدم تغذیه از گرسنگی و بی‌غذایی پس از مدتی می‌میرد.

در «فوت فالز» که می‌توان آن را به «صدای پا»، «گامها» و «پا افت» ترجمه نمود با دختری به نام «می» مواجه‌ایم که با مادر پیر و مریض خود (که صدای او را از فاصله دوری می‌شنویم) به گفتگو و درد دل می‌نشیند. انگار شاهد روحی سرگردان و گمگشته‌ایم که هنوز ارتباطش با جهان زندگان قطع نشده و تا تمام داستانش را باز نگوید رهایمان نمی‌کند و دست از سرمان برنمی‌دارد.

 نمایش از چهار بخش مجزا که هر بخش آن با بازی نور و صدای تک زنگی که محوتر از قبل شنیده می‌شود به پایان می‌رسد.

در بخش اول درباره سن و سال مادر و دختر، رابطه عاطفی بین آنها و بیماری مادر و اینکه دختر چه وقت و کی قرار است دست از راه رفتن مکررش بردارد، حرف زده می‌شود.

در بخش دوم راوی تنها مادر است و از اینکه دختر مرتب بی‌قرار است و عمل راه رفتنش را تکرار می‌کند و مادر مراقب اعمال اوست، سخن به میان می‌آید. (دختر برای اینکه صدای پای خود را بهتر بشنود، فرش خانه را جمع کرده و در خلوت و انزوایش مرتب با خود کلنجار می‌رود.)

در بخش سوم دنباله‌ی ماجرا توسط دختر دوباره بازگو می‌شود. اینکه شبها آرام بیرون از خانه به سمت کلیسایی می‌رفته و در دستان نجات دهنده‌ای خود را رها می‌کرده و پس از بازگشت به خانه، همه چیز، حتی بودن خود در آن مکان مقدس را انکار می‌کرده و پس از آن از داستان خانمی به نام «خانم وینتر» و دخترش «امی» صحبت به میان می‌آید که موقعیتی درست مشابه موقعیت «می» و صدای مادر «می» دارد. خانم وینتر به دخترش می‌گوید که موقع دعای شب متوجه چیز عجیبی نشده و دختر با صراحت و اطمینان، حضور و بودن خود را به هنگام دعای شب در کنار مادر (همانگونه که «می» منکر بودن در مکان مقدس است)  تکذیب می‌کند و مادر مطمئن است که خودش به وضوح شنیده که دختر در تائید دعای او از لفظ آمین استفاده نموده است!

در بخش چهارم و پایانی در حالیکه نور و صدای زنگ خفیف‌تر از مراحل قبلی دوباره به صحنه می‌رسد، هیچ اثری از «می» و صدای مادرش شنیده نمی‌شود.        

در «فوت فالز» مانند رمان «نام ناپذیر»، با کاراکتری مواجه‌ایم که معلق در نوعی از بی‌زمانی و بی‌مکانی است.«می» در ذهن خود تصور می‌کند همراهی دارد که وجودش را به عنوان موجودی که زنده است و زندگی می‌کند برایش تائید می‌کند. او به دنبال تصویری می‌گردد تا خود را تجسم کند. در واقع دچار نوعی شک دکارتی است. پس با قدم زدن مداوم تلاش می‌کند تا ثابت کند که هئوز وجود دارد.

همانند هایدگر در این اثر، بکت دست بر روی وجود گذاشته که اساس فلسفه و ذات انسان از آن  ریشه می‌گیرد. از دیگاه هایدگر انسان این قابلیت را دارد که راجع به وجود خود سوال و فکر کند، پس راهی جز اینکه از خود شروع کند برای او باقی نحواهد ماند. (از کجا آمده‌ام و آمدنم بهر چه بود ...)

همچون رمان مورفی، هربار که جسم «می» در حال سکون و ثبات است روان او قدرت فعالیت و کنکاش می‌یابد و با صدایی ذهنی که انگار ماهیتی خدایی دارد به گفت و شنود می‌نشیند. صدای پای «می»، عین ضربان قلب اوست که روی زمین کشیده می‌شود و مثل یک مترونوم  از ریتمی موسیقیایی و هماهنگ برخوردار است. یک، دو، سه، ... .

مثل شخصیت رمان «مالون می‌میرد» که داستانی برای خود تعریف می‌کند تا آرام بگیرد، «می» نیز دائم با خود حرف می‌زند تا ترس از نبودن و نیستی برای او وحشتناک و رعب آور نباشد و باز مثل همان رمان که تنها قسمت متحرک کاراکترش، نگاه اوست که بر روی سایر اشیا می‌افتد، در «فوت فالز» نیز تنها پاهای «می» است که توان حرکت و خودنمایی یافته و سایر اعضای بدن او از ایستایی و سکون معناداری برخوردار است. (برای این ادعا به شیوه آرایش دستان «می» که انگار قنداق پیچ شده‌اند و به صورت صلیبی همراه اویند می‌توان اشاره نمود.)

از دید بکت هیچ چیزی به مانند مرگ کسل کننده نیست. تنها پشیمانی بکت، پشیمانی از بدنیا آمدنش بود. بکت می‌گوید در درون من همیشه دو ابله وجود داشته. یکی بجز ماندن در مکانی که هست هیچ  نمی‌خواسته و دیگری تصور  می‌کرده که در آینده نزدیک، زندگی ممکن است اندکی کمتر سهمگین باشد.

آدم های بکت دچار نوعی جنون استدلال کردن هستند. او آنقدر انسان را موجود پیچیده‌ای می‌داند که ترجیح می‌دهد کمتر درباره سرنوشتش اظهار نظر کند. (از سرنوشت انسان چه می‌دانم؟ در مورد کلم بیشتر می‌توانم برایتان حرف بزنم.)

پوست‌اندازی واقعی بکت با نمایش «در انتظار گودو» اتفاق افتاد و پس از آن هرچه نوشت نتوانست اعتباری که این اثر برایش به ارمغان آورده بود تکرار کند. در اکثر نمایش‌های بکت هیچ اتفاقی نمی‌افتد و این هیچ است که اهمیت دارد. گم‌گشتگی پرسوناژهای نمایش‌های او در جهان معاصر مسخره به نظر می‌رسند. او نوع دیگری از تئاتر را پیش چشمان مخاطبان خود گشود که پلات، آغاز، گره افکنی، اوج و گره گشایی به مفهوم مرسوم نمایش های کلاسیک در آنها دیده نمی‌شود. در حقیقت همین متفاوت بودن و دیگرگونه اندیشیدن نام او را بر سر زبانها انداخت. اکثر آثار بکت از روان نابسامان و دیدگاه بدبینانه خود او صحبت می‌کنند. او اضطراب، افسردگی و رنج های خودش را پالایش کرد و آنها را با زبان هنر به مخاطبینش ارائه نمود. بکت صحنه زندگی را نوعی بازی شطرنج می‌دانست که همه در آن بازنده‌اند. می‌گویند سارتر با کلمه بدنیا آمد در حالی که بکت محصور و زندانی کلمات شد.

«وحید تقی‌زاده » به بکت و برشت بسیار علاقه‌مند است و شاهد آن اجراهایی است که از این دو نویسنده به روی صحنه برده است. در اجرای تقی‌زاده نمایش به صورت زبان انگلیسی به صحنه کشیده شده و دلیل آن ترجمه‌ناپذیر بودن بعضی از آثار بکت تلقی شده است. «فوت فالز» بخاطر ارجاعات بینامتنی و چند صدایی بودنش، نیازمند بررسی و خوانش‌های گوناگونی است و شاید هیچ کس به جز بکت به سوالاتی که متن مطرح می‌کند نتواند به درستی و روشنی پاسخ گوید. شاید بابت همین پیچیدگی‌ها بوده که نمایش بار اول توسط خود او در تئاتر «رویال کورت» لندن اجرا گردیده است.

بحث بر سر اینکه چرا متن به صورت غیرترجمه یا زبان اصلی به روی صحنه رفته نیست. بحث بر سر این است که آیا کارگردان اثر توانسته آنچه را که نویسنده قصد داشته و در مخیله خود پرورانده، نعل به نعل به مخاطبانش منتقل نماید یا خیر؟ آنچه که از قرائن پیداست حاکی از آن است که تماشاگر بی‌مطالعه و بی‌خبر از پیشینه‌ی نویسنده و زیرلایه‌های متن به سختی قادر است جواز ورود به دنیای نویسنده را بیابد و روح اثر آنگونه که باید از قاب صحنه به آن سوی اجرا (مخاطب) منتقل نمی‌شود. با پایان نمایش تماشاگر از خود می‌پرسد آیا خالق اثر قصد آزار او را داشته یا باید به قدرت درک و شعور خود شک کند!

اینکه اجرای وحید تقی‌زاده اجرایی کارگاهی است و برای طیف خاصی به صحنه رفته شکی در آن نیست. اما در این وسط  کسب لذت که شرط اصلی هر رویداد هنری است و برشت هم روی آن تاکید خاصی داشته چه نقشی پیدا خواهد نمود! برخی از آثار هر نویسنده‌ای حدیث نفس اوست که اجرای آن در هر محفل و مکانی شمولیت عام نداشته و جای سوال و تردید باقی              می‌گذارد. اگر اجرای «در انتظار گودو» بین زندانیان پذیرفته شد بابت مفهوم در بند بودن و انتظار کشنده‌ای بود که سرتاسر حیات زندانیان را در چنبره خود در برگرفته بود. «فوت فالز» چقدر دغدغه امروز مخاطب ما را مطرح می‌کند و اصلاً عرصه تئاتر چقدر ظرفیت و توانایی آن را دارد که بتواند به مفاهیم پیچیده فلسفی، روانشناسی و متافیزیک به صورت سوبژکتیو بپردازد؟!

وحید تقی‌زاده کارگردان جستجوگری است و کارش برای کسی مزاحمت ایجاد نمی‌کند اما به گمانم در انتخاب متن‌هایی که به روی صحنه می‌برد باید قدری حساسیت بیشتری به خرج دهد. از او ممنونیم که بکت و تئاتر فیزیکال را به خیلی از کسانی که اطلاع چندانی از آنها نداشتند معرفی نمود. اما عقب عقب رفتن زیاد هم باعث افتادن از آن سوی پشت بام خواهد شد. گاهی اوقات اصرار برای اجرای متونی که ژرف ساخت پیچیده‌ای دارند و نویسنده اثر همواره باید ضمیمه آن گردد تا به خیلی از ابهامات ریز و درشت متن پاسخ گوید چندان با عقل سلیم همخوانی ندارد.

نقطه قوت نمایش تقی‌زاده بازیگر خوب او (ناژین چهره سیمین) است. او با درک صحیح از نقشی که بازی می‌کند، همچون شبحی روی صحنه می‌خرامد و با چهره فریز شده‌اش همچون پاندول ساعتی از چپ به راست، بالا و پایین می‌رود و جولان می‌دهد. گریم سوگند مهری، هم‌صدایی کاترین موسوی‌زاده و طراحی لباس غزاله جهان‌بین بی‌شک در نوع بازی «کابوکی‌گونه» این بانوی هنرمند بی‌تاثیر نبوده است.

متاسفانه تاکیدی که بکت بر تشخص نور، سکوت، فضاسازی و صدا در این اثر داشته آنچنان که باید اثرگذار از آب درنیامده. حتی منطق و قواعد ریاضی حاکم بر صحنه، گل‌درشت و اغراق‌گونه نیست. مثلاً حرکت بازیگر در هر پارت از نمایش باید از نقاط و مراکز متفاوتی آغاز گردد که ضمن تاکید بر گذشت زمان، حالت روح بودن او را بیشتر و واضح‌تر بیان نماید، چیزی شبیه به تدوین آیزن آشتاینی.

امیدوارم کار بعدی این کارگردان تجربه‌گرا، همچون «می دو ساله و محبوب چارده ساله»، هم تفسیر عام داشته باشد و هم کام مخاطبان خاص او را راضی و شیرین نگه دارد.




نظرات کاربران