در حال بارگذاری ...
به بهانه اجرای نمایش «پابرهنه، لخت، قلبی در مشت» کاری از علیرضا کوشک جلالی و با بازی مصطفی غلامی در شهرستان لنگرود

دیالکتیک روی صحنه

به بهانه اجرای نمایش «پابرهنه، لخت، قلبی در مشت» کاری از علیرضا کوشک جلالی و با بازی مصطفی غلامی در شهرستان لنگرود

 

«پابرهنه، لخت، قلبی در مشت» شاخصه‌های لازم جهت اینکه به عنوان نمایشی با کیفیت معرفی گردد را در خود دارد، به ویژه نمایشنامه‌ی آن که بسیار مبهوت کننده است. کوشک‌جلالی توانسته در نمایشی با یک بازیگر –البته بازیگری بسیار توانمند- به خوبی قصه بگوید، بخش‌های مختلف نمایشنامه را همچون قطعات پازل به یکدیگر مرتبط ساخته و سرنخ‌هایی که در بخش‌های مختلف نمایش به دست تماشاگر می‌دهد را با پیشروی روند قصه به یکدیگر مرتبط گرداند. اما نکته‌ای که هرچه بیشتر توجه نگارنده این سطور را به خود معطوف داشته تحلیلی است که می‌توان از نمایش «پابرهنه، لخت، قلبی در مشت» که خود درامی حاصل از اوضاع و شرایط کنونی کشور آلمان است با کمک نظریات هگل فیلسوف برجسته آلمانی در مورد تراژدی ارائه داد.

 

تراژدی از منظر هگل سطحی نیست بلکه مستقیماً با شعور و آگاهی جمعی سر و کار دارد. هگل، بر عقلانیّت و آگاهی تأکید می‌ورزد و تراژدی را ابزاری برمی‌شمارد جهت ساختن یک جامعه‌ی متعادل و ایجاد حرکتی تاریخی، محور اصلی تراژدی، ستیزی میان دو نظر، با دیدگاه یکسویه است و نه نبرد خیر با شر. قهرمان هگل یک نفر نیست، بلکه مظهر اخلاق آرمانی جامعه است. برای هگل برخورد تراژیک مهم است نه قهرمان تراژیک، در مقابل با ارسطو که مفهوم نقص تراژیک را پیش می‌کشد،. هگل به جست‌وجوی عیب و نقص در شخصیت ها نمی‌پردازد. او در مورد آنتیگونه می‌گوید: «مسئله اصلی نه شخصیت اوست و نه شخصیت کرئون، بلکه مواضع و نگرش آنهاست.».

 

 کوشک‌جلالی در این نمایش به هیچ وجه بر این کوشش نبود تا همچون عادت غالب شرقیان، مصیبت‌نامه مظلوم نمایانه‌ای برای مهاجران ارائه دهد، نویسنده به قولی هم یکی به نعل میزند و یکی هم به میخ. در نمایش او غربی‌ها انسان‌های سراپا شرارت و پناه‌جویان مسلمانش فرشتگانی سقوط کرده از آسمان نیستند، بلکه برای هر دو گروهی که در این نمایش مورد روایت واقع شده‌اند، ایرادات و مزایایی قائل می‌شود. کوشک‌جلالی مهاجران مسلمان را همچون آنتی‌تزی در برابر تز جامعه آلمانی قرار می‌دهد. که میان این تز و آنتی‌تز تعارضی صورت می‌پذیرد. تأکید هگل نیز به نوعی بر حل تعارض بود، تعارضی که در جامعه وجود دارد اما به شکلی بازنمودی در تراژدی جریان می‌یابد و از طریق ارائة آن شرایطی مهیا می‌گردد تا فرد بتواند عقلانیت خود را محور قرار بدهد و در مورد خوب و بد امور داوری کند. قهرمان درام هگلی بر خلاف درام ارسطویی که در چنگال موئیرا یا تقدیر مقدرش اسیر است، می‌تواند با اراده و اختیار خود روند رویدادها را دستخوش تغییر قرار دهد، در جهان نمایش کوشک‌جلالی نیز در حالتی ایده‌آل امید بر آن بود که راست‌های افراطی کشور میزبان به مثابه تز و مهاجران مسلمان به مثابه آنتی‌تز، بتوانند در یک فرآیند دیالکتیکی موفق به دستیابی به سنتزی گردند تا زندگی مسالمت آمیز کنار یکدیگر را ممکن گردانند. اما همانطور که روایت داده شد، چنین سنتزی در جهان نمایش رخ نمی دهد و تز و آنتی تز با پافشاری یکسویه خود رخداد تراژیک نمایش را رقم می زنند. حال اگر تعارضات موجود در جامعه نیز به مانند تراژدی حل نگردد تا عامل متعادل بر آن حاکم شود، فضای جامعه نیز تبدیل به وضعیتی تراژیک می‌شود که سنتزی در آن صورت نمی‌گیرد. اگر این سنتز انجام پذیرد، جامعه به لحاظ اخلاقی به آرامشی دست می‌یابد که انسان می‌تواند هویت خود را در آن بازیابد. حال کارکرد تراژدی از دیدگاه هگل این است که مخاطبان نمایش با عبرت آموزی از رویداد فاجعه بار نمایش در دنیای واقعی خود به دنبال برقراری رابطه دیالکتیکی موفق و دستیابی به سنتز مناسبی باشند تا تراژدی واقعی در زندگی شان تکرار نشود.

 

میلاد حسن‌نیا

دانشجوی دکتری فلسفه هنر




نظرات کاربران